کیچ .....

....... از چه زمان و در کجا باید یاد بگیریم که اصل رو از غیر اصل تشخیص بدیم ؟ در مدرن ترین جوامع و کشورها با اینکه کیفیت زندگی بر اساس استاندارد بین المللی (میانگین جهانی )در جایگاه بالایی قرار داره بازهم درصدی از تولید کنندگان کیچ وجود دارن ، پس این ماییم که باید تشخیص بدیم . از کجا و چه وقت باید یاد بگیریم که اونها رو با واقعی اشتباه نگیریم ؟

ما یه روزی به دنیا می آییم ، نوزاد هستیم و در آغوش پدر و مادر،  پس زمان شروع ، روشنه و مکان اولیه هم همینطور .  ........ خانواده

خانواده اولین مکان یادگیریه و....................... بعد نهاد های آموزشی

درحالیکه یکی از کیچ های  بد خیم در نوشتار قبلی با عنوان " یتیمولژی " در مرکز و هسته خانواده های ایرانی تولید می شه  ..............  یادتونه ؟  این دیگه واقعا  قوز بالا قوزه  !!!

البته در خانواده های ایرانی اشکالات بسیار بزرگ دیگه هم هست مثل تبعیض و تفاوت دیدگاه به دختر و پسر ( که اکثرن پسر رو در تمام امور بر دختر ترجیح می دن و برخی هم دختر رو به پسر) در هر شکلی  تبعیضه ،  در هر دو حالت یه نوع اعمال خشونته ، یه جور زورگویی از طرف پدر و مادره که فرزندان باید اطاعت کنن ( خشونت به ظاهر پذیرفته شده اما یه عامل برهم زننده تعادل در باطن) یا مسئولیت بیش از حدی که معمولا یک فرزند به دوش می کشه ( شاید در نوشتارهای بعدی به این بپردازیم ) پسر ارشد یا دختر ارشد و یا یکی از بچه های چندم (البته تو خونواده های بزرگتر ) تا حدی که بعضی وقتا این فرزند در تحمل بار مسئولیت از خود پدر و مادر هم فراتر میره ! ( تعجب نکنید به خدا وجود دارن تعدادشون کم هم نیست ) 

اما تاریخ همه ملت ها اینو تایید می کنه :

هر کاری که باید کرد از خانواده باید شروع بشه ، واحد های یه جامعه رو خانواده تشکیل می ده همونطور که واحد های خانواده رو هم آدم ها  اما روی سخن ما بیشتر روی نسل آیندس برای خودمون  با تمام هزینه ها و صرف انرژی های فراوان (که سخت ترینش هماهنگی و هم دلی دولت – ملت هستش ) شاید صددرصد نتونیم نتیجه بگیریم اما پایه های زندگی کودکان این کشور رو چرا .

باید خانواده بطور جدی بازبینی ، بررسی ، نقد ، پالایش و استوار بر مبنای علمی بشه خانواده ایرانی به شکل سنتی هزاران ساله تغییر نکرده که هیچ ، دچار گرفتاریهای شهریگری هم شده ( البته فقط بدیاش )

 

خانواده یه واحد متحرک در زمان و مکانه ،  مثل یه قایق در حال حرکت روی آب ،برای درست پیمودن مسیر، لازمه تعادل در داخل قایق ایجاد بشه اگر یه طرف سنگین تر بشه  خطر همه رو تهدید می کنه  پس اولین وظیفه پدر و مادر در قایق خانواده ( حتی با یک فرزند ) ایجاد تعادله و اولین طیف تعادل ، تعادل در ابراز و خرج کردن محبته ( حتی خانواده های بدون فرزند ، تعادل در بکار گیری انرژی بزرگ محبت بین زن و شوهره) . و آخر سخن اینکه :

یه شبیه سازی (سیمولیشن ) از خانواده مدرن با تناسبات و شایستگی های ایرانی به شدت مورد نیازه  و می شه اونو به همه پرسی و نظر سنجی گذاشت و بعد علمی و تخصصی روی اون کار کرد .   .................... نظر شما چیه ؟

 

 

کیچ

خیلی این در و اون در زدم تا معادل یا مشابه یا کلمه ای نزدیک به این کلمه ترجمه نشده ! " کیچ " ( kitsch )  تو فارسی پیدا کنم اما نشد . از اونجایی که فرهنگستان زبان فارسی خیلی بروزه !!  نه تنها برای آخرین واژه های وارده به عرصه زندگی مردم بلافاصله کلام سازی و واژه پردازی می کنه بلکه به دل تاریخ ادبیات رفته و واژهای ریشه دار فارسی که کمتر استفاده شده اما بسیار گویاست رو هم شناسایی کرده و معادل سازی می کنه  خدارو شکر !!! حالا فرهنگستان رو بی خیال ما اینهمه گروههای غیر دولتی (NGO ) برای اینکارا داریم !! با اینهمه سمینار، کنفرانس ، گردهمایی  و با اینهمه  متخصص زبان و ادب ! دست تنها  بودن فرهنگستان به جایی بر نمی خوره ! اینقدر گروههای مختلف مردمی داریم که روی واژه کار می کنن که اساسن هیچ نیازی به جای دیگه نیست ! بازم خدارو هزار مرتبه شکر !!!

حالا بگذریم که اخیرن تاریخ ادبیات و هنر ایران هم به تاراج و غارت افتاده و اندیشمندان ایرانی رو مثل گوشت قربونی دارن تقسیم می کنن .  مولانارو ترکا برداشتن – ابوسعید ابی خیر رو ترکمن ها – فارابی رو قزاقها و البیرونی !! و ابن سینا و الخوارزمی  و ... عربها ، می خواستم درهمین راستا یه چیزایی از شاهنامه و فردوسی بگم دیدم از طرفی نه رشته و تخصص من زبان و ادبیاته و نه مجاز به دخالت فنی هستم از طرف دیگه ترسیدم فردوسی رو یاد روس ها بندازم بره تو لیست تاراج !

حالا این گلایه رو شنیدین شما اگه جایگزینی براش دارین لطفا ارائه بدین !  صحبت سر کیچ بود ، این پدیده تو کشور ما عملا اینقدر کاربرد داره که ناچار از پرداختن به اون هستیم این روش برای ما مردم که به شدت دچار احساسات هستیم روش بسیار مخربیه تا ازین طریق مورد سو استفاده قرار بگیریم .

یه بار دیگه کیچ رو تعریف کنیم : تصویر یا سخن یا اتفاقی ساختگی که برای نشان دادن طراحی شده تا احساسات مخاطب رو به شدت تحریک کنه و اونو وادار به توجه و حرکت به نفع طراح کنه . ( طراح می تونه خودش مجری هم باشه ) قضیه شرطی پاولوف رو که می دونین اینم یه جورایی با جایگزین کردن یه چیز ساختگی به جای اصلی احساسات و نیروی ایثار شمارو جمع آوری می کنه مثال : اگه یه بیماری در حال درد کشیدن باشه و شما ببینید و ناله هاشو بشنوید حاضرید هر کاری که از دستتون بر میاد براش انجام بدید تا اندکی از درد و رنجش رو کم کنید .    اینطور نیست ؟ ............. حالا اگر فردی خودشو با مهارت تمام به بیماری زده باشه و داد و فریاد کنه و این نقش رو خوب بازی کنه چی ؟؟ .........خب  احتمالا خیلی ها رو فریب  داده و کمکشونو جلب خواهد کرد اینجا اسم اینو تمارض گفتن ، مریض نمایی ، کلاهبرداری در عالم بیماران .

مثال دیگه : تمام گداهای سطح و لایه و عمق شهر . آدمهای بسیار زیادی هستن که بیشتر طول عمر یا دوران خاصی از زندگیشون به مشکل می خورن ، هست و نیستشون رو از دست می دن و به معنای واقعی محتاج می شن همچنین خیلی از آدمها رو داریم که در نهایت خاموشی در کنار ما تو همین شهر زندگی می کنن و به شدت نیازمند کمک هستن اما هر گز ، هرگز و هیچگاه این نیاز رونمایی نمی شه ، اگه شما کمی  با دقت به اطرافتون نگاه کنین حتما متوجه می شین درحالیکه اونا با مشت و لگد صورت خودشونو سرخ نگه داشتن اما نیازشون رو اظهار نمی کنن چه بسا اگر فقط اشاره ای کنن هزاران نفر از من و شما هرچقدر که بتونن بی دریغ و بلاعوض به اونها خواهند بخشید اما غرور زیبای سر زده از رفتارشون " من مشکل خاصی ندارم " نمی ذاره کار به اینجاها بکشه حالا برعکس برخی آدمها در اولین مشکل (شاید حتی بی نیاز ) و عمومن کلاهبردار (بزهکار اجتماعی درقالب یه آدم معمولی ) از روی تنبلی ، بی مسئولیتی یا هر دلیل ناشناخته ، بین مردم شهر ، محله ، همکار و آشنایان با آخرین متد های علمی ! و غیر علمی ! و با محرک ترین روشها ، روی اعصاب و روان  شما پاتیناژ می کنن و تا غنیمتی ازین حمله بدست نیارن دست از سرتون بر نمی دارن  بله کاملا درسته اصطلاح گدا به روح برمیگرده پس اینم یه کیچ دیگه .

حالا تا اینجای قضیه که کیچ با جایگزین کردن نامردانه خود به نون و نوایی می رسه درست ، مطلب مهمتر که خسارت اون هزاران بار بیشتر از خود کیچه اثرات و عوارض بعد از اونه وقتی شما بعد از کمک کردن به یه نفر مریض نما متوجه قضیه بشین ( چون کیچ پایدار نیست و بلافاصله لو می ره البته بیشتر بعد از به هدف رسیدن) بقدری دچار سرخوردگی می شین که شاید قسم بخورین دیگه به مریض واقعی هم کمک نکنید ! وقتی از احساسات شما برای دستگیری از یک آدم ظاهرا محتاج سو استفاده می شه شما بخواهید یا نخواهید نظرتون درباره " دست افتاده را گرفتن " عوض می شه و اعتمادتون از دست می ره کیچ در ادامه کارش ایمان و باورهای خوب و آرامش بخش شمارو نابود می کنه و این خیلی وحشتناکه ( مردم ایران رو ببینید )

کسی که باورش رو از دست بده کم کم تبدیل به موجود بی اعتمادی می شه که با تکرار کیچ های مختلف در زندگیش اکثرن  بدون ایزوله شدن ( کناره گیری از جماعت ) همیشه در ترس و نگرانی دست و پا می زنه ، همیشه احساس خطر می کنه ، هر صدایی ، هر ندایی ، هر دعوتی از او و حتی هر لبخندی در نظر اون یک دامه ، همه تله کار گذاشتن و او باید به شدت مراقب خودش باشه " فقط خودش " خب چی بدست اومد اینم از رفتن " حس امنیت " از وجود یه ادم . حس امنیت خاطر .  کسی که احساس امنیت نکنه هرگز آرامش رو تجربه نمی کنه و خودش و تمام وابسته هاشو  مچاله می کنه یه جامعه پر از آدمهای بی اعتماد ، خالی از باور خوب ، هراسان و در نهایت خسته !  به نظر شما تو همچین جامعه ای چیزی به اسم آسایش وجود داره  ؟ نتایجی که باید تفریح ، شادی  ، مهمونی و گردش بده بدست میاد ؟؟ آیا تو خونواده ها آسایش حتی در کمترین میزان وجود داره ؟ پس چه باید  کرد ؟

یتیم شناسی

یتیم الوژی اگرچه واژه ترکیبی فارسی - لاتینه واساسن هم خیلی کاربردی نیست اما حاوی دو بار معناست یکی بار طنزآلود و دوم بارحرص آلود علمی !

یادمون نره که قرار داشتیم درباره آدمایی که تیپشون یتیم می زنه و این کلمه رو بکلی "کیچ " *   کردن صحبت کنیم در ابتدا اجازه بدین یه چیز بدیهی بگم : ما فرزندان ایران ! دوتا چیز مهم داریم

1-     خونه

2-     خونواده

خونه = جایی برای دور هم بودن چند نفرمتشکل ازپدر، مادر ، خواهر و برادر

خونواده = جایگاهی برای اون چند نفرازنظر نسبت ( دختر خونواده ، پدرخونواده )

این حالت معمول یه خونوادس اما در حالتهای مختلف می تونه شکل های مختلفی از خونواده ( از نوع ایرانی ) وجود داشته باشه مثلا یک پدر و سه همسر بنابرین بچه ها یه جورایی سه تا مادر دارن یا خونواده ای بدون پدر( فوت شده یا جدا شده ) ، خونواده ای بدون پسر یا خونواده ای بدون مادر( بازفوتی یا جدا گشته ) و ......

اما مهمترین چیزی که درهموشون یکسانه شکل گیری تیپ بچه هاست تعریف تیپ یادتونه ؟ خب تیپ کلمه ایه که تو گفتار روزمره مون  زیاد بکار می بریم .  تیپ زدن ، به تیپش نمی خوره ، خوش تیپ! اما با تعریفی که کردیم ،‌ تیپ دراین سلسله نوشتار یه جورایی همون استیله و هردو همون شخصیته . تیپ یا شخصیت تعاریف خیلی زیادی ازشون شده ........

اما برای ما تیپ طبق تعریف خودمون از پنچ آیتم تشکیل شده ، شنیدین می گن الهی که چهار ستون تنت سالم باشه ننه حالا منم آرزو می کنم پنچ ستون تیپتون سالم ومیزون باشه عزیزان !

قیافه ، پوشش ، گفتار ، کردار، اندیشه

حالا به نظر شما با این تعریف ، آدم خوش تیپ بازم زیاده ؟ منکه عمرا فکر نمی کنم به راحتی بتونم بین صد نفر پنج نفر هم پیدا کنم آخه فکرشو بکنین یه کسی که هم خوش قیافه باشه هم خوش لباس هم خوش گفتار و خوش کردار و هم خوش فکر و اندیشه تا بشه گفت آقا یا خانم خوش تیپه !

راستی  خوش قیافه بودن یکم با خوشگلی ( زشت – زیبا ) فرق می کنه خوشگلی که بیشتر هم در باره خانم ها بکار میره یه امتیازغیرارادیه ( خدادادی ) اما خوش قیافه بودن دست خودمونه ( خوش قیافه بودن نه خود قیافه ) چطوری ؟ با استفاده از تناسبها و تقارن ها مثلا در آرایش مو و .... داشتن لبخند بر چهره ( چهره باز) و از همه مهمتر راضی نگه داشتن خودمون از قیافمون باور کنید این فاکتوربسیار مهمیه در خوش قیافه بودن ،  خیلی از آدما رو می شناسم ( خانم و آقا ) درکل زیبا و خوشگل هم هستن اما درنگاه دیگران نمره جذابیت نمیارن و امان از دست این فرهنگ و این خانواده و این تربیت ! می دونید که خوشگلی تو انتخاب و ازدواج چقدر مهمه ( البته بازم در بین ما  فرزندان ایران ) حالا خودتون بگید منطقی نیست اینهمه جراحی سر و صورت تو ایران ؟ ما آقایون چه از نوع تحصیل کرده و مثلا روشنفکر و چه از نوع سنتی و مذهبی در انتخاب همسر و دوست و حتی همکار به اولین و اصلی ترین چیزی که بها می دیم خوشگلی نیست ؟؟؟ نه راستشو بگید ؟؟؟ اینطور نیست ؟ بیشترمون که اولی و آخری نداره فقط و فقط با این فاکتور زن رو می شناسیم و بس .  حالا خانما حق ندارن که 99 درصد عمرشونو صرف این دغدغه و نگرانی بکنن ؟ اگه  کل زندگی یه خانم خلاصه بشه تو آرایش سر و صورت وفرم دادن اندامش اونوقت چطوری  و با چه امیدی ما باید بگردیم دنبال خانم های خوش تیپ . خدا بگم این مادران خوب مارو چکار کنه ! که از دوسالگی تا سن دایناسوری تو گوش پسراشون می خونن " برات یه زن خوشگل می گیرم " ...............  ( خودشون آتیش می زنن به خودشون ) اگرم یه وقت می گن یه زن با کمالات و اینا ،  اصلا باورنکنید چون باز منظورشون همون خوشگلس

البته که خوشگل بودن خیلی خوبه ! کی بدش میاد ؟ اما هر چقدرکه خوش تیپی پایا و ماندگارتره خوشگلی صرف ،  تیزپا و زودگذره ( چقدرزود مردا خوشگلی یه زن رو فراموش می کنن و براشون عادی میشه و تکراری ) اینو از تجربه شخصی و زندگی دیگران به راحتی میشه دید  ...... خلاصه

روی سخن  با پدر و مادرها بود درشکل دادن شخصیت کودک. موضوعی که تازه میخوام بهش بپردازم درادامه " یتیمولوژی "  ، عدم تعادل درصرف پول ، وقت ، امکانات و محبته . اینو که همه می دونیم که یکی از ندونم کاریهای پدران و مادران عزیزهمین بی عدالتیه و ازون بدتر چیزی که من در بیشتر خونواده ها دیدم ، بها دادن بیمار گونه و بعضا جنون آمیز به یکی از بچه هاست اینو تو خونواده های همدوره خودم یعنی از دهه هفتاد به قبل رصد کردم ( برخلاف دهه فعلی که ماها  پدر و مادر شدیم با یه بچه یا حداکثر دوتا دهه های قبل حداقل دو بچه ای بودن و حداکثر n تایی ) بازم مقصود بیشتر خونواده هاس نه همشون بطورمطلق . حالا به راحتی می تونید نمونه های نزدیک دور و برتون رو بررسی کنید چقدر ازین تیپ پیدا میشن ؟ دختر یا پسر بودنش مهم نیست سنشم همینطور ( حتی خودش ممکنه بچه داشته باشه ) طرف هیچ بیماری یا نقص عضوی که حس دیگران ( خصوصا والدین) رو به کمک و توجه بیشتر وادار کنه نداره اما چنان در مرکز احساسات و کانون گرم خانواده لمیده که نگو و نپرس و به هیمن دلیل اکثر این فرزندان تیپ خاصی به خود می گیرن طوری که از تمام دول دنیا ،  آشنا و غریبه همون چیزی رو می خوان که پدر و مادرشون بهشون میده یعنی " توجه افراطی و کمک بی شائبه " و گویا همه وظیفه دارن طوری رفتار کنن که آب تو دل طرف تکون نخوره در غیر اینصورت به غیر از توقع بی جا و طلبکارانه و پرخاشگرانه ،  یتیم نمایی به عنوان بهترین شیوه بکار برده میشه . قیافه زرد و زارگرفتن ، لباس رو کمی آویزون و .... حرف زدن شل و ول ، تنبلی مفرط و نگاه ملتمسانه.....  وای که آدم نمی دونه چه خاکی برسر احساس خودش بریزه ! طوری که باورت میشه طرف همه عزیزانش رو همین الان از دست داده و به کمک آنی تو محتاجه تازه تو اونو می شناسی وای به حال کسانی که نمی شناسنش ...........................چرا واقعا ؟؟؟

چرا پدر و مادرها به این بیماری دچار شدن ؟ باور کنید این یه جور بیماری روحیه که مزمن شده و شکل فرهنگ به خودش گرفته ! وحشتناک تر اینکه به بچه هایی که مستقلن و کمتر خواسته هاشونو مطرح می کنن(بدلیل درک و شعور بالا ) نه تنها توجه نمی شه بلکه همین والدین عزیز ازشون می خوان که اونا هم خودشونو وقف اون خواهره یا براده کنن ( همون یتیم زدهه ) حالا اینو شما در چند ... چندین ..... چند صد  ..... چندین هزار و  چندمیلیون خانواده تعمیم بدین و مشاهده بفرمایین چه فاجعه ای تو این سرزمین کهن در خاموشی کامل اتفاق افتاده و می افته  و دامنه های اون همچنان ادامه خواهد داشت  . این فقط یه تیکه از تربیت های خونواده ایرانی تحت نظر  پدر و مادر محترم هست اجازه بدین ادامشو بعدا بریم


 

مشخصات کیچ :
تعریفی جامع و مانع از کیچ ممکن نیست. اما می‌توان
چند ویژگی‌ ِ آن را برشمرد. نخست این‌که کیچ رابطه‌ای تنگاتنگ با کلیشه‌ها دارد. او با به خدمت گرفتن کلیشه‌ها، احساسات ِ رقیق ِ مخاطب را نشانه گرفته و با انگشت گذاشتن مبالغه‌آمیز بر آن‌ها، احساسات‌اش را برمی‌انگیزد، تا مقبول واقع شود. اما این برانگیختگی، کم‌مایه و آبکی است، چرا که محتوای‌اش در سطح جریان دارد و به عمق نمی‌رسد، چون کیچ اساسا ناتوان از رسیدن به عمق است. کیچ پدیده‌ها را رمانتیک کرده و با آب و تابی اغراق‌شده آن‌ها را غیر واقعی جلوه می‌دهد. او واقعیت را مخدوش بازتاب می‌دهد و آن را به شکلی بسیار ساده شده و نادقیق به سلیقه‌های تربیت نشده و غیرانتقادی عرضه می‌کند. کیچ همواره و در همه‌ی عرصه‌ها، تقلید صرف و غیرانتقادی و تابعی از سلیقه‌ی توده‌ها است و اغلب نقش و کاربردی غیر از دکور ندارد
.

 

خودمونیش : کیج یعنی باسمه‌ای  ِ ساختگی، غیرواقعی و کلیشه‌ای


 

تابو

این نوشتار احساس تشنگی شدید منو نشون می ده به روشن شدن یه " حس "  به خاطر همین در راستای یتیمولژِی لازم دونستم این حس رو درمیون بگذاریم اجازه هست ؟ *

حتما کلمه تابو رو بارها شنیدین ، فارسیش ترجمه شده " پرهیزه "

تابو چیه ؟  خب خودمونیش یعنی دربست پذیرفتن چیزی بدون حق اظهار نظر .

وقتی فکر یا باوری ( معمولا هم کهن ) را بدون نقد وبررسی پذیرفتی و مبنی قرار دادی درواقع شما هم در ردیف همگان هستی اگر چنین نکردی پس مثلا تابو شکنی کردی و اینکار هزینه های خودش رو خواهد برد

اماغیر خودمونی ! تابو چیست ؟

تابو یا پَرهیزه آن دسته از رفتارها، گفتارها یا امور اجتماعی است که بر طبق رسم و آیین یا مذهب، ممنوع و نکوهش‌پذیر است. برای نمونه نام بردن از اندام تناسلی در محافل رسمی در بسیاری از اقوام جهان یک تابو است.

                                                از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

خب تا اینجا درسته اما من احساس می کنم کامل نیست چرا ؟ چون هیچ آدم عاقلی نمی‌گه رد شدن از چراغ قرمز و یا نپرداختن مالیات تابوه !تابو در تعریف بالا ممنوعه بیرونیه درحالیکه یه جوشش درونی می خواد اونو فاش کنه همین مثال تعریف رو " نام بردن از اندام ..... اگه دقت کنیم بعضی وقتا دلمون می خواد خیلی راحت بیانش کنیم اما جیز و بد بودنش مانع می شه .  شاید ! نمی دونم شاید تو فرهنگ و ادبیات ما طنز و کنایه و دوپهلویی ریشه مهمترش تو همین حس باشه .  تابو !

ریشه یابی

اصل این واژه مربوط به زبان اهالی جزایر پولینزی در جنوب اقیانوس آرام است. مردماین جزایر این واژه را برای برخی ممنوعیات آیینی و نسبتا مرموز (زنای محارم، لمسکردن رئیس قبیله،...‌)‌به کار می‌بردند. یا شاید بشود گفت درباره‌ی ممنوعیاتی کهنمی‌توانستند علت آن را ـ حتی برای خودشان ـ به درستی توضیح دهند

اما تابوی امروز ما چیز دیگه ایه ، مقدس شدن چیزی و یا نقشی که نباید دربارش فکر کرد واگر هم فکر کردی هرگز نباید اونو فاش کنی یعنی جوشش درونی برای فاش کردن و منع بیرونی برای اظهار

بعضی وقتا این حس همیشه (درون - بیرون)نیست بلکه جنگ دو حس درونیه ( درون-درون ) رنجشی از معشوق یا رنجش از والدین .

هیچ کس از نقش مادر نمی تونه ( جرات نمی کنه ) جز تعریف و تمجید و ستایش و به خاک مالیدن خود ، چیز دیگه ای بگه هرچند دیده و یا لمس کرده باشه ! (درون- بیرون)اما آیا همه کسانی که فرزند آورده و بزرگ می کنند نقش مادری را نه عالی بلکه در حداقلی هم بلد هستن ؟  چرا این ؟ بذار بپرسم آیا همه زنانی که نقش مادر رو پیدا کردن حس و توان مادری رو بدست آوردن ؟ جواب : البته که نه !  چه بسیار زنانی که حتی الفبای اونو نمی دونن تا چه رسد .........  خب حالا بچه های این زن چه احساسی نسبت به مادر دارن ، کسی که آب و غذا و ... و خواب  اونارو فراهم کرده (درون – درون)

بازم یه حکایت برای روشن شدن تابو :

شاعرى در بستر مرگ به این و آن سفارش کرد که اول وى را به خاک بسپارند و بعد وصیت نامه اش را بگشایند. چنین کردند و چون وصیت نامه اش گشودند دیدند در آن نوشته من از صداى بلبل بى زارم اما چه کنم ناگزیر بودم بیت ها در وصف این صداى زق زق ناخوش بسرایم، برایم دلنشین، صداى کلاغ است با آن تنوع بم. دیگر آن که گلستان سعدى پر از بدآموزى است و معیار ادب نیست اما تا زنده بودم جرات نکردم اینها بازگویم و آخر این که بهشت زیر پاى مادران نیست. چون پدر بیچاره ام رنج بسیار برد و در جوانى دق کرد. مادرم شوهر کرد و در همه عمر به راحتى زیست. من هم پدرم درآمده است و مادر بچه ها هیچ قدر نمى داند

 

اصلا مهم نیست اون نظر و دیدگاه فرد درست باشه یا غلط و چه بسا فکر یا احساس تابو شکن بعضی وقتا واقعا هم جالب نباشه مثلا کسی که صدای کرکس رو به بلبل ترجیه بده خب طبیعیه از نظر اکثریت این رده اما منظور از تابو شکنی یعنی اجازه داشته باشی احساستو همونطور که هست بیان کنی مجبور به تظاهر و ریاکاری و مراعات حال اکثریت نشی  به خاطر همین اجبارهاست که هر نوع تابو شکنی بسته به زمان و مکان و تاریخ و موقعیت های مختلف هزینه های مختلفی داره

بذارید اینو روشن و واضح بگم هدف از به نقد کشیدن ، اصلا دعوا و اخم و پرخاشگری و مصیبت سازی و این حرفا نیست قرار نیست با نقد یک فرد یا نقش اون ، دنبال مقصر بگردیم و رو به قبلش کنیم هرگز!  بلکه این یه جور خودکاوی ، فرهنگ کاوی و درواقع بازید از خودمونه منتها با دقت و نور انداختن به تاریکی ها تا ..... تا ... چی ؟ تا هر چه بیشتر و بهتر و خوشگلتر خودمون رو مرتب کنیم آرایش کنیم و به ایده آل هامون نزدیکتر 

برای داشتن یه نقاشی زیبا و دلنشین که پازلش کنی چیا لازمه ؟؟؟

زیبایی تک تک قطعه پازل ها و درست چیدن اونها .

اما ازون مهمتر طرح و نقش و ایده ای که تو ذهن باید داشته باشی تا بتونی نقشبندی اساسی دربیاری براین اساس به باور من اگر پدر و مادر "خوداولیه" یا "خود بزرگتر" ما باشن پس بزرگترین و ریشه ای ترین تابوی جهان همین پدرو مادر خواهند بود برای شکستن هر نوع تابویی ابتدا باید اینرو شکست !

البته نقش پدری و مادری نه شخص پدر و مادر

 

 

*  این اجازه خواستن یعنی اگه آره یا نه حتما بگین تو کامنتهایی احتمالی که لطف خواهین کرد دست کمش اینه که ادامه نده !

 

 

پی نوشت :  یه کم دیگه !

 

یتیمولوژی

دیدین بعضی قیافه ها در عین اینکه هیچ ایراد و اشکال سلامتی درشون نیست یه حالت خاصی دارن طوری که با دیدن اونا احساس ویژه ای در آدم بوجود میاد شاید حالت و فرم بدنیشون با رفتاری که ازونا سر می زنه باعث تولید این احساس می شه مثلا تیپ طرف بطور ذاتی مظلومه ، یه تیپ دیگه که اتوماتیک فقیروعاجز میزنه یا درحالت مثبتش طرف بطور ژنتیک با نظم و دیسیپلینه دربین این تیپ های جورواجور حتما برخوردین به کسانیکه بطرز تابلویی یتیم می زنن این نوشتارمربوط به این عزیزان ! یتیم نماست . قبلا از تمام دوستان و بزرگوارانی که نزدیک یا دورترها پدر ، مادر و یا هردوشونو از دست دادن پوزش می خوام و منظوردراینجا فقط استفاده از بار معنای تاریخی این کلمه است و دیگر هیچ ، چه بسا بیشتر این عزیزان بقدری مستقل و استوار و خودساخته هستند که زبانزد می شن اما تعداد بیشماری فرصت طلب از نزدیکترین افراد دوروبرمون تا اونورکره زمین ازحس وحال موجود این کلمه کاسبی راه انداختن بعد ازین مقدمه اجازه بدین طبق قرارمون :

 

قیافه = شکل و شمایل ، ظاهر ( از قد و هیکل و وزن و سر و صورت ......تا رنگ چشم و پوست و مو )

 

پوشش = نوع و رنگ لباس ، کفش و جوراب و رنگاشون ، اندازه و قواره اونا و هماهنگ بودن یا نبودن همشون

 

رفتار = هر حرکتی که ازیه موجود زنده سرمی زنه ! حتی پلک زدن (ارادی و غیر ارادی )

 

کردار = رفتاری که تحت کنترل عقل و از روی تصمیم باشه مثل تند یا آهسته راه رفتن ، نحوه برخورد با تمام محرکهای بیرونی ، تمیزی و مرتب نگه داشتن ظاهر یا برعکس ............. تا طرز نگاه کردن ( چه خوب و چه بد )

 

گفتار = هر صدا و صوتی که تحت کنترل و با تصمیم باشه ( حرف زدن ...... تا صدای خنده و ادایی که افراد گنگ درمیارن

 

پندار = خیال ، تصور و نقاشی ذهن در باره هر چیزشدنی یا نشدنی(مثل دیو و پری و جن و روح و هیولا و پرواز و  .... )

 

اندیشه = پنداری که در مدل ریاضی قرار بگیره ( مثل خیال پرواز آدمهای اولیه که به اندیشه پرواز تبدیل شد و سرانجام عملی شد ) حالا اگر بخواهیم فرمولیزه کنیم

 

تیپ = قیافه + پوشش + گفتار + کردار + اندیشه

 

اگر کمی دقت کنیم فقط قیافه چندان دست ما نیست  بقیه می تونه تحت کنترل و خواست خودمون باشه ما در داشتن اولی حتی اگر با جراحیهای گوناگون تغییرش بدیم در بلند مدت برمی گرده به حالت قبل و یا بدتر، دفرمه می شه ( بینی ، صورت ، گونه ، فک و چونه وچشم ، شکم و باسن و یه کم قد و ابرو .... فقط در مدت زمان معین ( که براساس علم ژنتیک رو آدما کم و زیاد داره ) تغییرات رو حفظ می کنن بعد از اون زمان حتی با جراحی مکرر دیگه توان حفظ تغییرات رو ندارن مگراینکه قیافه یکی مثل مایکل جکسون که همیشه باید تحت نظرو مراقبت بهترین و گرونترین جراحا باشه تا فرم و ریخت هنریش کمابیش افت نکنه البته اونهم دچار عوارض زیادیه بهرحال قیافه از ریشه های ژنتیک سرچشمه می گیره که تابع میلیونها برخورد تصادفی غالب و مغلوب ژنهاست .

حالا چرا باید اینارو باهم مرورکنیم ؟ به خاطراینکه درباره تیپ حرفای زیادی داریم ......

پردازش

* آقای شریفی ازروی غریزه رفتار می کرد و خودش اینطوری تربیت شده بود به همین خاطر اصلا به غیر طبیعی بودن راهش پی نمی برد  .

* ایشون با برنامه و طراحی قبلی و کاملا حساب شده ازین روش استفاده می کرد .

* او با این روش درواقع شیوه تدریس و کنترل کلاس رو به انجام می رسوند .

آقای شریفی خودش قربانی یک فرهنگ ناسالم از جامعه ای بود که توان هیچ تغییرپذیری و ایجاد تغییر رو نداشت

ایشون فقط درحال تسکین دادن به ناکامی های روح و روان خود بود و این روش بهترین راه تخلیه عقده های عمیقی بود که درجانش سنگینی می کرد.

* او ازاینکه هیچ کس با هیچ روشی نمی تونست باهاش مقابله کنه عصبانی بود و خیلی دلش می خواست سرانجام کسی پیدا بشه حالشو بگیره و از پسش بربیاد و .....

* از نظر آقای شریفی دروغ مصلحتی اونم برای مجاب کردن دیگران به پیمودن راه درست ( درس خوندن ) نه تنها بد نیست بلکه پسندیده هم هست.

اما بچه ها ............

* همه یادشون بود که چی گفته شده و چی داره عمل می شه اما قدرت مقابله نداشتن .

* بعضیا یادشون بود و خیلی ها فراموش کرده بودن و به همین خاطر بیانش فایده ای نداشت.

* انقدر گرفتاری درسی ایجاد شده بود که فرصتی برای بیان و پرداختن به وعده های معلم نبود.

* حافظه تاریخی ما کلا دچارمشکله و به همین خاطر قول هایی که بهمون داده می شه اگر کمی زمان ازش بگذره اکثرا ازیادمون می ره

* شاگردهای ضعیف از ترس تحقیر شدن نمی تونستن حرف بزنن ، شاگردای متوسط برای درس هم وقت کم می آوردن تا چه رسد به این مسایل و شاگردای زرنگ هم فقط درس براشون مهم بود و به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادن موقعیتشون نبودن

شاگردا پیش خودشون می گفتن اگه قرار کسی هم مایه بذاره بهتره از زرنگا باشه .

شاگرد زرنگا هم حتما می گفتن بهتره بقیه اینکارو بکنن (مخصوصا اونایی که به ورزش بیشتر علاقه دارن)

ترس ، طمعه ، من چرا خودمو جلو بندازمو خراب بشم ، ول کن بابا بی خیالش ، خودتو به گیجی بزن بذار بقیه پیش قدم شن ، زرنگ باش و از حاصل کار دیگران استفاده کن ، خودتو با شاخ گاودرگیر نکن از جمله باورهاییه که تو فرهنگ ما به شدت رخنه کرده و همین هم کافیه که ما هیچ وقت نتونیم گروهی فکر کنیم ودسته جمعی حرکت .

 

* وجود هزاران بدبختی و گرفتاری که دامن خانواده هارو گرفته دروجود تک تک دانش آموزان باعث می شه که هر فردی سنگینی بارخودش رو( که ناخواسته به دوشش نهادن بدون اینکه در پدید اومدن اون نقشی داشته باشه ) هم به زور و زحمت خرکش کنه تا چه رسد به مشکلات گروهی .

* اختلاف طبقاتی ، قومی ، زبانی و احساسات منفی بیکرانی که ( در موفقیت بهتره دیگران ) از درون ما تراوش می کنه انقدر قوی هست که از کنار هم نبودن هیچ ناراحت نشیم .

نبودن نهادهایی در کنار مدرسه و آموزش و پرورش تا به ما یاد بده که اصلا بشر فقط به این خاطر از غار نشینی و تک روی به تمدن گرایی و جمع زیستی رسید که فهمید نوع آفرینش اون طوریه که " با هم بودن " بهترین تجربه زندگیه.

* نبود دانشمندان ، روانشناسان و پژوهشگرانی که یاد بدن به معلم که معلمی کنه و به دانش آموزان که هماهنگ و یکپارچه در مقابل درستی ، درست و درمقابل کژی مقاومت عاقلانه کنن

* یاد بگیریم که هر کس به اندازه خودش قدرت داره و باید از قدرت خودش خرج کنه و انتظار نداشته باشیم مجانی سوار قایق دیگری بشیم تا از سنگینی بیش از حد همگی غرق بشیم  

* یاد بگیریم در باره هر موضوعی بسیارفکر کنیم ( بسیار فراوان ) ، با آرامترین لحن و شیرین ترین سخن بیان کنیم و با ملایمت و نرمی باور خود رو عرضه کنیم بدور از خشونت و پرخاشگری و با هزینه کردن از داشته های خودمون

* تاریخ ما سوخته تمدن ما برباد رفته آیین ما فراموش شده دانش و تجربه ای که هزاران سال گذشتگانمون ،  براش جان فرسودن در سیل و طوفان و دود و رود ویران و غارت و سوخته و رفته ! باید از خاکستر خود برخیزیم ...............

 

 

قول با ........

............ چهار ماهی از سال گذشته بود کلاس های حرفه و فن پر از رنج و عذاب بود نه تنها اثری از اون همه قول و قرار ها نبود بلکه لبخند های آقای شریفی تبدیل به نیش خندایی شده بود که بیشتر از همه منو رنج می داد ! اما حیف که من شاگرد اول بودم چراکه به همین دلیل مثلا خاطرم پیش ایشون عزیز بود ! و نمی تونستم چیزی مطرح کنم که جنبه انتقاد داشته باشه اما هرچه که می گذشت بیشتر از عمق وجودم ازین فرد متنفر می شدم تکالیف پر حجم و بی فایده ، سختگیری های الکی ، بازی کردن با احساسات بچه ها ، پاسخ ندادن به سوالات و از همه بدتر تنبیه جسمی ، به قول خودش " تی پا زدن  "  و گذاشتن خودکار لای انگشتان برخی و ازین هم فراتر ، مقابل هم قراردادن احساسی دانش آموزان ! چطوری ؟ به این روش که بچه های ضعیف (از نظر درسی) رو با بقیه درانداختن ! نمونش اینکه می گفت هر کی درس نخونه باید به کسی که درسش خوبه امتیاز بده " ردیفای جلو رو خالی کنه بره عقبتر ، نوشته های دانش آموز زرنگ روی تخته سیاه بعد از تموم شدن رو پاک کنه و .....

حدود شش ماهی گذشت و ازاینکه هیچ کس به این وضعیت اعتراض نمی کنه دلخور بودم البته والدین دو سه نفری از بچه ها اومده بودن  پیش ناظم و مدیر مدرسه اما به جهت نفوذ زیادی که این آقا داشت ترتیب اثری داده نشده بود چند بار من ازآقای شریفی خواستم اجازه بده کلاس کمکی برای یه عده بذاریم اما موافقت نکرد ! تا زمانی که متوجه شده بود ما سرخود یه روز قبل از کلاسش تو یه کلاس دیگه دورهم جمع می شیمو با بقیه بچه ها تمرین می کنیم .....    نتیجه : من و چهارتا از بچه های خوب کلاس از یک نوبت امتحان کلاسی محروم و نمره منفی برامون رد کرد !  تا اونروز که بیشتر حل تمرین هارو من می رفتم پای تخته تا یک ماه حق اینکارو با اخم و تخم ازم گرفته بود ( من نمی فهمیدم پس چطوری باید مشکل حل بشه ؟ )  همه اینا به کنار هیچ کس حتی بین خودمون نمی پرسید پس اون سالن ورزشی چی شد ؟؟؟  اصلا از ذهن همه پاک شده بود

 

تا اینکه : بعد از تعطیلات نوروز و بعد از اینکه نمره امتحانات نوبت دوم رد شد اولین جلسه ای که آقای شریفی می خواست درس جدید بده دستموبلند کردم  نگاهی بهم کرد و گفت باشه آخر ساعت !!! ...............درس و صحبتهای ایشون که تموم شد از تموم اعتبار درسی و مقبولیت کلاسی و موجه بودن چهرم استفاده کردم و دوباره دستموبردم بالا  وقت زیادی تا خوردن زنگ کلاس نبود آقای معلم با نگاهش اجازه داد حرف بزنم  ، پرسیدم آقا آگه خاطرتون باشه گفته بودین یه سالن ورزشی رو قراره ........... ........... چهره آقا اینقدر متعجب شد که من یه لحظه فکرکردم اصلا ایشون نبوده ! با حالتی پر از سوال و قیافه ای درهم گفت : من گفته بودم ؟ ازتمام شجاعتم مایه گذاشتم و گفتم بله اول سال بود ، فلان تاریخ ؟ این صحبتا شد که ..... آقا الان هفت ماهه ! کلی آدرس و مدرک تا ناچارشد گردن بگیره ! ( تازه من فهمیدم که کل ماجرا یه دروغ بزرگ بوده ! ) و از همه عجیب تر اینکه بچه ها هم بیشترشون که اصلا یادشون نیومد اونایی هم که به حافظه شون فشارآوردن و یادشون اومد جرات نکردن با تایید جدی ، درست و حسابی ازم حمایت کنن ! انگار تیری به افکارآقای شریفی خورده باشه به هر ترفندی بود از زیرش دررفت و گفت : آها ........ چرا داره کار می شه !  ..........  هنوز تموم نشده !  ازچشاش متوجه شدم خیلی دلش می خواست من یکی دیگه بودم  تا با نیش و گوشه کنایه حالمو بگیره و از کلاس پرتم کنه بیرون که اینطور نبود و نشد اما نکته عجیب این اتفاق اینکه بعد ازون خیلی از کارای بدشو کنارگذاشت ! خنده های نیشدارش کم شد ! و در عوض منم تا پایان سال سرمو انداختم پایین و سرکلاساش لام تا کام حرف نزدم ازترس اینکه مبادا پایان سال زهرشو تو امتحانات بریزه !!!

 

 

قول با شرفها & حافظه تاریخی

اول راهنمایی بودیم ، از خیل معلم های جورواجوری که هفته اول مدرسه هر زنگ یکی می اومد سرکلاس ،هیجان خاصی داشتیم ، کلا برای ما که چندسال ابتدایی هرسال مجبور بودیم فقط با یه معلم یک سال تموم سر کنیم خیلی لذتبخش بود، تجربه ای جدید و دلچسب .

خلاصه ..... اومدن و رفتن  تا رسید به معلم حرفه و فن ، وقتی وارد کلاس شد همه پا شدیم ، آقای معلم قد نسبتا کوتاهی داشت یه اورکت طوسی رنگ با زیپ  بسته تنش بود ، همزمان با اشاره سر گفت : بفرمایید خواهش می کنم!

معرفی شروع شد ، از نفر اول میز ردیف چپ ، کلاس از سه ردیف میز پر شده بود ، من نفراول ردیف وسط بودم آقای معلم وقتی همه بچه ها اسم و فامیل و شغل پدر و فرزند چندم و ..... گفتن و تموم شد ، از همه تشکر کرد و با غروری خاص به طرف تخته سیاه رفت و با آرامش گچ رو برداشت و در حالیکه به بدنش کش می داد دستشو تا بالاترین جایی که می شد بالا برد و گوشه تخته بزرگ نوشت : شریفی

گچ رو گذاشتو فوتی به انگشتاش کرد و برگشت ، دست چپشو توجیب اورکتش کرد و با لبخند شیرینی شروع کرد ، آدم شاد و خوش صحبتی بود تا اون ساعت هیچ معلمی نتونسته بود اینقدر مارو خوشحال کنه ، حرفاش همه درباره آینده بود و کارایی که قرار انجام بشه هر لحظه که می گذشت علاقه بچه ها به آقای شریفی بیشتر و بیشتر می شد هر جمله ش که تموم می شد ذوق دلمون رو نمی تونستیم پنهان کنیم و از اونجایی که جو کلاس شاد و زنده بود همگی از جا می پریدیم و شادیمونو فریاد می زدیم ! اولین فرشته ای بود که ما تو کلاسهای درس دیده بودیم و تردید نداشتیم روزگار زیبایی رو بااون در پیش خواهیم داشت !!!

موج شادی و خنده فضای کلاس رو پر کرده بود از حرفا و قولهای ریز و درشت تا رسید به یه قول خیلی اساسی ! واقعا اساسی !

آقای شریفی گفت : ...... حالا اینا که چیزی نیست بچه ها ! من با رئیس آموزش پرورش منطقه هماهنگ کردم یه سالن ورزشی بزرگ تو یکی از پارکای شهر داریم می سازیم که تا یه ماه آینده آماده می شه و می ریم اونجا ، سالن ورزشی کامل با همه وسایل ، حیاط مدرسه که جای بازی و ورزش نیست ! زمین فوتبال ، والیبال ، استخر و ....... دیگه وقتی اینو گفت همگی با داد و فریاد شادی ، ناخودآگاه دویدیم به طرف معلم و دورتادورشو حلقه زدیم که ناگهان آقای شریفی به سرعت سرشو به طرف درکلاس چرخوند و همگی ساکت شدیم وبا تعجب دیدیم آقای ناظم لای در ازحیرت خشکش زده وبه ما خیره شده ، آب دهنشو قورت داد و گفت : آقای شریفی صدای زنگ رو نشنیدین !!!؟؟؟  اصلا یادمون رفته بود که تو کلاسیم و مدرسه ، باورمون نمی شد انگار همین پنج دقیقه پیش کلاس اومده بودیم چرا اینقدرزود تموم شد ؟ آقا معلم با زور و زحمت تونست از دست ما خلاص بشه و بره دفتر ؛ بچه ها اما هنوز با شوق و شادی تو هم می پیچیدن .

( ادامه دارد )