گاهی از حریم تو عبور میکنم،
گاهی از مرز تو رد میشوم،
گاهی به محدودهی تو بودن، من اضافه میشود،
گاهی ترا در خود و خود را در تو مخلوط میکنم.
اگر این گاهها بدون اجازه تو باشد،
اگر این گاهها بدون میل و رضایت تو باشد،
اگر این گاهها از گاهی گذشته و تکرار شود،
آنگاه این عمل از شکل انسانی خود خارج شده و نامش تجاوز است.
و این چقدر نازیبا و زشت است حتی گفتن نامش اکراه آور است.
حریم تو جایی است که باید تعریف شود.
حریم تو محدودهای است که باید خط کشی کنی.
مرز خودت را نشانه بزن!
شاید ابهام، دیگران را گیج کند.
شاید مهگرفتگی در حریم تو نگذارد من مرزت را به خوبی ببینم .
تمام اینها که گفتم وقتی است که من، ناخودآگاه چنین کنم
تو اگر بخشیدی (آنهم به شرط عدم تکرار) که هیچ اما اگر نبخشیدی من باید مجازات شوم بدون هیچ درنگی و بدون هیچ اغماضی،
تاوانی که برای خطای غیرقابل بخشش باید پرداخت.
حال اگر اینها آگاهانه باشد که اصلن دیگر جای سخنی نیست!
چراکه من در حریم تو و در نزدیکِبودنِ تو یک دشمن هستم و تو باید از تمام دشمنانت ایمن شوی.
سخن عشق را در گوش معشوق نجوا باید کرد.
ابراز عشق با فریاد نیست.
خدا را در حریم قلبت نگاه دار!
خدا در آسمان نیست.
اصلن هیچ خدایی در آسمانها نیست و تو اگر دستانت را برای نیایش به آسمان بلند میکنی شاید جایگاه و بلندمرتبهگی عشق را نشان میدهی در حالیکه خدا در وجود توست، در قلب توست و در همین پیکرهی خاکی توست.
عشق را جلوهای اگر پیدا شود از کرانه نگاه،
از طعم سخن، از هر کاری و از تمام وجود تو تراوش خواهدکرد و این جلوه چیزی غیر از زیبایی نخواهدبود
خدا در قلب توست اگر تو خود خواسته باشی که در قلبت زندگی کند.
بدنبال هیچ خدایی در هیچ آسمانی نگرد!