عاشقانه

 

با دستهای کودکانه ام محکم به صورتت می زدم  و با چهره ای گرفته و اخمو ، طلبکارانه بدنم را به چپ و راست حرکت می دادم ، چپ چپ نگاهت می کردم و گاهی از روی خشم فریاد می زدم جای دستان کوچکم روی صورتت سرخ می شد و تو با هر ضربه ای خود را کنار می کشیدی و می خندیدی ، گاهی برای دفاع ، دستت را جلو می آوردی و روی گونه ات حائل ، و از من اما سماجت بیشتر ، آنقدر می زدم و تو می خندیدی تا اندازه حرصم بیشتر از گلویم می شد و فریاد خالی اش نمی کرد ، بخار بغض ازبینی ام بیرون میزد و اینبار با ضرب و به شدت خودم را به آغوشت می کوبیدم و در تو آرام می گرفتم گریه ام در آغوش تو از زیباترین لحظه های با تو بودن بود ، چرا گاهی من بر تو خشم می گرفتم ؟ آب می خواستم ؟ گرسنه بودم ؟ .......  از تو چه می خواستم ؟  آن وقتها زبان سخن گفتن نداشتم ، کلمه بلد نبودم ، هنوز هیچ واژه ای در ذهنم نبود اما تو همه خواست و نیاز مرا می دانستی از چشم هایم ، از ضربت دستانم ، از اخمی آمیخته با نگاه چپ چپ در صورتم که لبخند ترا باعث می شد ، از خشم و فریادم ، و از پرتاب خودم در آغوشت ، آری می فهمیدی و چه زیبا ، می فهمیدی که من عشقت را می خواهم ، نور چشمانت را می خواهم وقتی به من نگاه می کنی ، لبخندت را می خواهم ، تشنگی و گرسنگی بهانه بود من آغوشت را می خواستم وتو خوب می دانستی !

اکنون به خیال خودم بزرگ شده ام و حرف می زنم ، واژه هارا آموخته ام و هزاران کلمه در ذهنم برای گفتن از سرو کول هم بالا می روند ، اینبار با متانت و غرور با تو سخن می گویم زیباترین واژهارا در قشنگ ترین جملات بکار می گیرم از وزن و قافیه از طنین و آهنگ ازصدا و مکث از همه چیز کمک می گیرم تا با تو سخن بگویم ، هرچند با همه بزرگی و عظمتی که توداری من راحت و آسوده ام وهیچ دغدغه ای از هرم حضورت نیست ، آرامش در تک تک اتم های وجودم جریان دارد وقتی به چشمانت نگاه می کنم گرما ازهستیم میجوشد و بر گونه ام مهر و لبخند می نشاند واز کوچکی خود در مقابل تو کوچک نمی شوم که هیچ از توگویا عظمتی برمن هدیه می شود اما اینگونه سخن گفتن راضیم نمی کند حرف من با تو باید دلم را خالی کند از هیچ ، تا پرشود از تو

 

ای آغازهستی ! امروز چه خرسندم از باتو بودن

ای پایان هستی ! اکنون در گوشه ای از هستی درکره زمین در گوشه ای از خاک به دیدارت آمده ام ، در آخرین روز آفتابی زمستان ، درواپسین لحظات گردش به دورخورشیدی که زمین عاشقانه دوستش می دارد ، دراین ثانیه های پایانی که صدای کهکشان ها در اطراف من رو به سکوت است برای یک لحظه ، برای یک آن جهانت به سکوت فرو می رود تا صداهای اضافه خاموش شود صداهای زنگار گرفته و خشدار تا دوباره فقط صدای عشق از نو آغاز گردد

ای خدای من ! از دل رویش زمین تو عشق جوانه می زند و شاداب برسینه خاک ، رنگی از روح سبزتو می نشاند ای عزیز من ! من نمی خواهم از تو سپاسگزاری کنم بابت همه داشتن ها و بخشیدن ها و مهری که سرچشمه اش هستی  چراکه اینها همه خود ِخود تو هستی ، وجود توست ماهیت توست بودن توست تو زیبایی هدیه نمی کنی چون خود زیبایی هستی تو مرکزعشقی و هسته دوست داشتن این منم که باید خودم را از تو پر کنم سپاس برای چه تو خدایی و خدابودن یعنی همین ، من نمی خواهم از تو تشکرکنم ! شکر از تو برای من خنده دار است ، برای چه ؟ مگر کائنات تو محدود است و تو با منت برمن می بخشی که من با شکرگزاری دلت را نرم کنم تا زمانی از من رنجشی برتونیاید و جیره ام را کم نکنی ؟! اگرغیرزین بود که دیگر خدا نبودی ، به وجود عزیزت سوگند که اگرغیرازین بودهرگز نمی بوسیدمت  تا چه رسد به بندگانت ، تو که می دانی من کسانی را که خیلی  دوستشان داشته باشم روحشان را می بوسم

ای مرکزعشق ! من اکنون مثل همیشه به دیدارت آمدم تنها و بی واسطه ! اگرغیرازین بود آنوقت بازهم تو خدا بودی ؟ مگرتو پادشاهی که باید برای دیدنت از هزارنفر بتون بگذرم  به صدها نفردیوار بسپارم که هوایم را داشته باشند لابی کنم و پارتی درست کنم تا دمی بر حضور ملوکانه تو راهم دهند ؟!!! ........ هرگز !!! مگر تو جرات می کنی که مرا به درگاهت راه ندهی ؟ همچون زمان کودکی واژه و کلمات را کنار می گذارم و با مشت و لگد سرو صورتت را می نوازمو گونه ات را خراش می کشم تا با لبخند درآغوشم کشی ..... خوب می دانی چه می گویم هنر نکرده ای که خدا هستی می خواستی نباشی ! ......... من ترا اینگونه می شناسم ! من از تو ترس داشته باشم ؟! برای چه ؟؟؟ مگر تو آدمخواری ؟!! مگر مرا برای ترساندن و تحقیر کردن آفریده ای ؟ اگر اینطور می بود تو نیز موافقی که باید می گفتیم خاک برسر اینگونه خدایی !؟ اگر مرا درتار دین می خواستی من ترا هرگز نمی خواستم ، من نمیدانم دینداری یعنی چه ؟ من نه مسلمانم نه مسیحی نه زرتشتم ونه یهودی ..... و نه هیچ دینی را می پذیرم و درعین حال شاید همه اینا هستم و همه را پذیرفته ام من درکار دینداران دخالت نمی کنم و هیچ چیزی را برایشان توصیه نمی کنم اما هرگز نماز و ستایشی که ازوجودم نجوشد نثار خود نمی کنم کالبدم را دوست دارم  و هرگزبدون اجازه روحم ، آنرا به کار بیهوده و مضرنمی گمارم

ای ایزد من ! دراین لحظات برای گرفتن مجوز و نظر مساعد تو در دادن ها و داشتن ها به دیدنت نیامده ام ، در طول زندگی تا کنون هزارن بدست آورده ام و هزاران هم از دست داده ام این به خودم مربوط است آنچه مرا به دیدار تو آورده دیدن دوباره چشم های پر ازعشق توست ، چراکه حتی ذره ای ! اگر فقط ذره ای گردو غبار زمانه برباور من ازعشق بنشیند با دیدن توهمه چیز پاک و منزه می شود و باورم از بستر بی حالی و کسالت برمی خیزد ای مرکزعشق یادم نرفته اول بار چگونه عاشقم کردی ....... و این منم درجهان پر از تو که با این نور تا ابد روشن خواهم ماند و با روشنی و گرمایش به هرکسی که بخواهد آدرس ترا خواهم داد

من نیز انسانم مثل بقیه ، من نیز می خوابم و می نوشمو و هرکاری که از جنس زمین است انجام میدهم من زمینی هستم و باید اینگونه باشم اما دلبر من ! اگر مهرترا درجان زمینی هرکارم نداشته باشم محال است انجامش دهم محال ! تو خود می دانی من چه می گویم

اگر ترا نداشتم شاید اکنون در جمع میلیاردرها بودم

اگر ترا نداشتم شاید اکنون در میان سیاستمداران بودم

اگرترا نداشتم شاید اکنون هزاران هزار چیز دیگر داشتم

اگرترا نداشتم شاید هرروز بوی عرق بدنی تازه مشامم را می آزرد و این نفرت تکراری معتادم می کرد بدون اینکه سرانجام با این همه انرژی و زمانی که از دست رفته بود همان لذت اندکش را داشته باشم

میلیاردربودن هیچ بدی ندارد که بسیارهم دلپذیراست ، خود نشانه ای از داشتن هوش و دانش است اما به نسبت یافته هایم هنوز پولداری در رفاه و آرامش ندیده ام  به زرق و برق ازدورشان نگاه نکنید اگر می توانید وارد تنهایی و خلوتشان شوید

سیاست ، خود ابزار و مهارتی است که در سطوح عالی مدیریت و دانایی باعث نظم و کنترل و قانون گرایی می شود اما تا کنون با سیاسیون از نزدیک آشنا بوده اید ؟  مثلن هر کسی می تواند اگر لازم شد فرزندخود را بدست خودش و بی گناه بکشد .....    مگر نه ؟   .......................

 

اما ای اهورا مزدا ! عشق تو مرا از مرگ نجات داد ، از سلطه پول برمن و حکومت سکه بر روح و روانم گریختم ، از دایره مردانی که تشنه قدرت بودند و خود را شیفته خدمت نشان می دادند و خیال می کردنند تو کلمه ای بیش نیستی و خدا ساخته ذهن بشر است ، بیرون زدم ، با تو بودن مرا از تکرارهای با آغاز براق و پایان چندش آور رهانید ! من هیچ ! نمی خواهم ازجنس غیرتو و تو خود می دانی که عشقت را آسوده بدست نیاوردم

 

و روزی رسید که در هیاهوی صداهای کرکننده و ازمیان قیل وقال و فریادهای سرسام آور، از میان برافروختگی های بازار و التهاب گونه های آدمیان ، سر بلند کردمو و ایستادم و ازآرایش فریبنده و از درون کتاب های بی شمار و ازچهره مردمانی که خود هر یک هزاران جلد کتاب هستند که می توانی دیدشان وخواندشان ، گذشتم ، ازدرون همه چیز و همه کس عبور کردمو وسوسه ها پایبندم نکرد ، تا اندک اندک نور تو را پیدا کردم

ای روشنی وجودم !  ترا دوست دارم  با تمام وجودم  ! و تمام کسانی را که برای بدست آوردن نور تو ، برای عشق ورزیدن به جهان کما بیش تلاش می کنند را نیز دوستشان می دارم  با تمام وجودم !

خدای من ! دراین لحظات که کائنات همه به زمزمه افتاده اند آرزو می کنم هر کسی که ترا خواست اجابتش کنی و حتی لحظه ای درنگ درکارش نیفتد ، دریاب کسانی را که عاشقانه  ترا می خوانند ......  فراموش نکن ،نیازی نیست که من خدا بودنت را دوباره به خاطرت بیاورم ..... هست ؟

عزیز من ! ازین فرصتی که در آغازی دوباره پیدا کردم که باز از عشق تو و پرستشت لذت ببرم خوشحالم و دلم در سینه به طپشی مضاعف افتاده  می بوسمت عاشقانه و می بوسم روح تمام مردمان ترا عاشقانه !

 

 

دوستان و گرامیان

با عرض پوزش از شما اگر بعضی جاها کمی مغرورانه بود بذارید به حساب من و خدا

اگر جایی کمی عامیانه شده مثل اون بخش پول و سیاست به بزرگواری خودتون ببخشید

اگرم با اندیشه هام کاملن مخالفید این حق تونه ، شما هم هر برداشتی از خدا دارید برای من محترمه

اکنون با خوش تیپ کردن خود به تمام معنا ،  شیک پوشی و رایحه خوش و لبخند و....   می روم که آماده شوم برای بوسیدن !

بوسیدن  نشانه عاجزانه ای است از نشان دادن عشق !  چه کنیم ازین عجز !

 

دراین سال و هر سال و همه وقت شاد باشید و خندان عاشق شوید و زیبا  ....... و جاویدان

 

چشمک

 

زمان صفر ، شاید ذهنیتی بیش نباشد اما قطعن یک فرصت است و آغاز سال جدید در لحظه تحویل مثل وارونه کردن ساعت شنی و شروع ریزش ماسه هاست ،  دریک آن همه چیز به پایان میرسد و دمی دیگر شمارش لحظه ها از نو شروع می شود ، آخرین چرخش کره زمین (وضعی و درواپسین لحظه انتقالی) با کمترین سرعت و آرام و آرام تر شدن آن تا ایست کامل ، یک مکث کوچک و آغاز دوباره حرکت با همان آرامی ، در آن لحظه که براساس میزان درک زمان در موجودات گوناگون ، متفاوت است همه چیز ازکار می افتد و تمام صداها آرام می گیرد ................ سکوت مطلق

این آیا در عالم هستی اتفاق فیزیکی دارد یا فقط یک حس است ؟ ....... من نمی دانم

 

اما آنچه که به باور ما ایرانیان برمی گردد اینست که گویا درهمین آن ، بیشتر و شایدم تمام موجودات درکهکشان ها آگاه یا ناآگاه به یک نقطه و یک لحظه فکر می کنن به لحظه تحویل و نقطه شروع ، همگان ذهن و روان خود را در این لحظه متمرکز می کنند واین شاید مهمترین نکته تحویل سال است

حال اگر درین لحظه آرزوهای پراکنده را هم متمرکز کرده و به یک آرزو تبدیل کنیم انرژی بیکرانی را روانه انجام دادن آن آرزو کرده ایم ، میلیونها انسان در یک لحظه انرژی خود را مامور به سامان رساندن یک خواست می کنند دقیقن مثل عبور نور از کانون عدسی روی یک چیز ....................   فقط به اندازه یک پلک زدن !

 

 

پ ن

من به جای کلمه دعا کلمه آرزو رو بکار می برم چون فارسیه اما به نظر میاد آرزو اون بار معنوی لازم رو نداره شایدبیشتر به خاطر اینه که توی ذهن ما همیشه کلمه دعا تقدس داشته درحالیکه آرزو هم می تونست این بار معنارو به خود بگیره به شرطی که از اول بکار گرفته می شد....... به هرحال !

 

نکته دوم درباره روحیه خرافاتی برخی ازماهاست ، همه می دونیم که در ایران باستان ستاره شناسانی بودن که با رصد آسمون و ستارها آینده رو پیش گویی می کردن این حقیقت که توی شاهنامه هم کاملن مشهوده یه علم بوده و منطبق براصول ریاضی اما ............... درکنار این علم که امروزه اثرچندانی ازش نمونده یه حس خرافه گرایی اساسی وجود داره که جای اصل رو گرفته و متاسفانه بیشتر هم دامنگیر خانم هاست

 

اون دوتای بالا رو گفتم تا بگم باور معنوی که با احساسات پاک انسانی عجین هست دقیقن علمی و ریاضیه اما اصلن خشکی ریاضی رو نداره که هیچ صددرصدهم از جنس آسمانی ، اهورایی و دلنشینه ، مردمان امروز بیش از هر چیزی تو زندگی به معنویت نیاز دارن که عشق تنها سایه ای از اونه

 

ادامه مطلب ...

مشهد تا پاریس تهران تا لندن

 

یه آقای محترمی بود که بهش دکتر می گفتن ، ایشون خودشو معلم معرفی می کرد و اونزمانا که من خیلی بچه بودم شور و غوغایی ازش برپا بود ، آقا معلم تاریخ درس می داد شایدم اخلاق ، نمی دونم یه وقتایی هم جامعه شناسی ، اما در اصل ، زمینه اصلی همه درساش مذهبی بود ، من خیلی بچه بودم که انقلاب شد ، هنوز مزه مردم شیک و با کلاس زیر دندون ذهنم مونده ، مزه ای که دیگه هرگز تکرار نشدکه نشد ، هنوز یادم نمی ره که پدرم  همیشه تمیز بود وشیک پوش ، موهای شونه کرده داشت و صورت خندان و همیشه ی خدا شیرین سخن می گفت ، مامانم هیچ وقت قرتی نبود ، آرایش آنچنان نمی کرد ، اما همیشه تر و تمیزو شیک و خوشگل بود ، سر و ته زندگی شاد بود و دلنشین ، هیچ به یاد ندارم مادر از ترس مزاحمی لبخند از صورتش برا یه لحظه محو شده باشه ، پسر حساسی بودم و به تمام حوادث دور و برم به شدت توجه می کردم وهمه حرفای بزرگ و کوچیک تو ذهنم می موند اصلن با اینهمه خاطرات کودکانه به یاد ندارم مامان ، غم فردا و فرزند تو حرفاش بوده باشه ، نه تنها مادر من که مادران همه دوستانم ، همسایه و فامیل ، و هیچ مادری در ذهن من ، مضطرب و نگران فردای فرزندکه نه فردای هیچ چیزی نبود چراکه زندگی غمبار نبود و ماهیتشرو ازدست نداده بود هر چه بود خنده بود و شادی که هرکس به وسع خود به خودش و دیگران هدیه می کرد ، هیچ پدری غم نان و کار و خانه نداشت که زندگی ، خود با کار و تلاش معمول ، مهیا بود و آسون ، سگ دویی از هیچ پدری من به یاد ندارم که ازین شغل به اون شغل و ازین در به اون در بزنه تا روزشونو به شب برسونه ( اونم شبای پوچ و بی معنی اینروزا ) ، هیچ چشمی رو به یاد ندارم که پرازحرص و ولع پول باشه و هیچ وقتم سیر نشه ، زندگی مثل آب یه رودخونه بود زلال و شفاف و جاری ، شیرین و نوشین و گوارا ، مردم همه مشغول کار بودن و زندگی و هرسال عید که از راه می رسید چه شور و حالی به پا بود ! بوی بهارهم یکی دیگه از خاطرات تکرار نشده ذهنمه که تا کنون باقی مونده ، اون موقع من از دانشگاه چیزی نمی دونستم چند تا دانشجو که توی فامیل بود ذهنمو از دانشگاه اینقدر خوشگل و دوست داشتنی کرده بود که یکی از آرزوهای کودکانه من که با خودم قرار داشتم دانشجو شدن بود ، اما وقتی گفتن دانشجوا شلوغ کردن و دانشگاه رو به هم ریختن و فحش دادن و ازین حرفا من مجبور شدم که برم ببینم چرا ؟! و همین فضولی باعث شد که آقای دکتر رو بشناسم ، اما کی ؟؟؟ تمام اون خاطرات خاکستری ناهمگون با لبخند من از فضای شهری که رنگی بود و زیبا با دود لاستیک های آتش زده و شعار عده ای از آدمای ناراحت و عصبانی ، در هم برهم شده بود آقای معلم شهید رو من زمانی شناختم که ایشون ازین دنیا رخت بربسته بود و عکس های کلیشه ای اسپری شده اش روی دیوارا بود و از دیروزا حکایت می کرد و داد و فریادهای مبهمی که از دور دستا خبرای خوبی با خودش به همراه نداشت  

.....  معلم شهید ما ..... آغاز بیداری ....  سال ها طول کشید ! سال ها زمان برد تا وقتی که دبیرستان رفتم و کتابا و نوارا و حرفای آقا معلم رو خوندم و شنیدمو فکر کردم  و چقدر دیر شناختمش و چقدر افسوس که از وجودم پر کشید و چه آهی که از نهادم برخاست !!

اون وقتا هنوز معلم شمع سوزان بود ! هنوز کلمه معلم با ارزش بود و دوست داشتنی و شاید مقدس ، چراکه معلم های خودم رو بیاد دارم خانم در ابتدایی و آقا در بزرگسالی ، همه سوزان و دلداده و راستین ، معلم بودن و آموزگار، آموزگار عشق و درستکاری ، با کمال افتخار و غرورمی گم هرچی که از اصالت و مردونگی و انسانیت در خودم و همردیفا سراغ دارم از وجود زیبای اوناست ، اونایی که برای همیشه درجان و روح و روان من زنده هستند و جاویدان ! اما در همون زمان هم بودن کسانی که درجایگاه معلمی نشسته بودن و تباهی به دانش آموز می فروختن ! و سیاهی از کلامشون موج می زد و ............

آقا با اسطوره های مذهبی قدم درحیات مردمان گذاشت و جایی که بعدن فهمیدم حسینه ارشاد بود و بعد داستان زندگیشو و بعد خاکستر خاطراتی که همچنان درذهنم ته نشینه ..... و بعد ، بیست سال گذشت تا مردمان بفهمن این معلم ها کیا بودن و از کجا اومدنو چکار کردن ؟!  چه شعارهایی که دخترا و پسرای جوون تحت تاثیرش تا مرزجون سپردن و بعد ازونهم رفتن ! .....

و چه راست می گه مارکز که زندگی اون چیزی نیست که ما درگیرشیم بلکه اون چیزیه که ما بیاد میاریم و دقیقن تو همین لحظه چیزی رو به یاد آوردم ، چیزی که منو وادار به نوشتن کرد در یکی از نوشته ها ازش خونده بودم ، وقتی معلم دخترای دبیرستانی بود و از انشای اونا می گفت و احساسشون وتا وقتی مجردن و بعد که ازدواج می کنن و زن ایرانی که از چی به چی تبدیل می شه و ....... به شدت ذهنم اوج گرفت و تا دوردستا پر کشید به دنبال معلم ، تاجاییکه آرزو کردم ای کاش ایشون زنده بود و من بهش می گفتم که آقای دکتر! بشین تا بهت بگم چرا ، بشین بهت بگم که چرا دخترای جوون ایرانی حتی در اون زمان ، قبل و بعد ازدواجشون از اون همه احساس و عدالت خواهی و عشق ورزی و آزادیخواهی به فکر پرداخت قسط یخچال و خونه و سماور می رسن ( به قول جناب اکرم اعظم شما )  تا چه رسد به این روزای ناگفتنی و اساسن چرا جوونای ما از آرمانگرایی زیبا به واقعگرایی سیاه می رسن در همین لحظه ذهن پرنده و بیقرارم که خودشو داره به درو دیوار می زنه به اسمی دیگر پرکشید و اونم از جنس همین ، جلالی که با اون همه دست و پا زدن ، آخرش شد خسی در میقات و راست یا دروغ گفت آقا ما هم تو قطار شما هستیم ، زندگی شخصی اینا مال خودشون ، هیچ ربطی به من و امثال من نداره اما دخالت اونا تو زندگی مردم به همه مربوطه و باید با جدیدت بررسی بشن ، خودشون ، افکارشون ، اهدافشون و نتایجی که از کل وجودشون به بار اومد ، اگه من در دوره حیات اونا بودم و دستم بهشون می رسید ............. نمی دونم واژه ها از دیوار کدوم خونه بالا می رفت ! ............ به قول برخی ، گذشته ها گذشته ! آری گذشته اما سایه سنگینش ازسر مردمان دست برنمی داره ! ببینید ! امروز حاصل اون روزای رنگیه ، اون روزایی که رنگ خدا کمی دیده می شد و مفهومش هنوز مزه داشت !

 دور باد از زندگی امروزیان بداندیشی و تباهی ! من عبدالکریم ها رو نمی شناسم و حوصله شونم ندارم ، فقط دوست ندارم دور تازه ای از گردونه های سرکاری به خوردمون بدن !‌ ما جماعت ایرانی تو مسائل جدی زندگی اهل فکر کردن نیستیم ، اصلن حسشو نداریم ، چیزایی که بتونه شکل و محتوای زندگیمونو بهتر کنه و از درجا زدن نجاتمون بده ، درعوض تو مسائل سطحی و خصوصی همدیگه تا دلتون بخواد کنجکاویم ،‌ چیزایی که هیچ کمکی به الگو گرفتن یا استفاده از فکر برتر نداره و کاملن شخصی و سلیقه ایه تا جایی که به رنگ شورت همدیگه کار داریم (بدون اینکه حس ویژه یا نسبت خاصی با طرف داشته باشیم ) تازه تو عالم کائنات اگه کسی هم پیدا بشه به راستی بخواد خورشیدو نشونمون بده به نوک انگشتش نگاه می کنیم و اینقدر خیره می شیم تا چشامون باباقوری بشه (همه رو نمی گم )

دلم برای خودم به همراه میلیون ها ایرانی دیگه می سوزه وقتی روزگار سپری شده این مردم سالخورده رو در همین تازه گیها بیاد میارم ، همین دیروز ، از همین چند سال پیش تا حالا ، ازبس جوک شنیندیم و جوک ساختیم ، رکورد جوک های دنیا به شدت شکست ! فقط طی چند سال ، مفاهیم بی هویت شد و بزرگترین و سنگین ترین واژه ها زیر چتر جوک رفت و چقدر خندیدیم ! فقط به خاطر اینکه زنده باشیم و اصالت رو نشکنیم 

فراترازعشق

 

و تو هی تکرار می شوی اگر زندگی فقط یکبار بود همه چیز تا کنون پایان پذیرفته بود

 

آب غذا آفتاب

 

زندگی ، از روزی آغاز شد !.... چگونه ؟.... نمی دانم ، با چه ؟.... نمی دانم .... تک سلولی ؟ نمی دانم ..... دانه ای در خاک ؟ ..... نمی دانم ، روزی حیات بشرهم ازجایی آغاز شده و قانون پدیده ها می گوید پس ، روزی هم پایان می پذیرد ، هزاران هزار موجود بدنیا آمده اند و مرده اند ، هزاران هزارانسان به مرگ پیوسته اند اما زندگی همچنان تکرارمی شود هر لحظه از میان کائنات و درهمین آن ، هزاران چشم به دنیا باز می شود و هزاران دیگر بسته ! اما زندگی همچنان جاری است ، از میان خنده و شادی ، ناله  و گریه ، زندگی پابرجاست ....... چه چیزی زندگی را دامنه دار کرد ؟ چه چیزی زندگی برزمین را ازآغاز تا کنون تکرار می کند ؟  آنچه که موجب بقای اینهمه موجود ، با وجود اینهمه مرگ می شود و درتعداد ، هر روز فزونی می گیردچیست ؟   س کس ؟! ....... آری س*کس  ،  شک داری مگر؟!  تمام گونه های موجودات از ریز ترین حشرات میکروسکپی تا بزرگترین ماموتها و گوریل های ماقبل و مابعد تاریخ و مدعی ترینشان انسان درتلاقی جنگی تن به تن و شاید نفس گیر ! بدنیا آمده اند ازمعمول ترین نوع آمیزش از دوجنس نروماده ، آمیزش دو جنس مخالف شاید تنها دلیل جریان زندگی بیولوژیک همه موجودات ازجمله انسان است ، بزرگترین و بارزترین و شاید قانع کننده ترین دلیل قدیمی پرداختن به آمیزش و س کس ، تولید کردن یکی مثل خوداست ، یکی مثل پدر یا مثل مادر . اما پس از گذشت هزاران سال چه ؟ آیا انسان هنوزهم فقط دنبال تولید مثل است ؟ فقط به خاطر این تولید باید جنگید ؟ ...... گمان نمی کنم ! شاید کوچکترین دلیلش وجود همجنس گراها است ، برای منکران و مبارزان با این واقعیت تاسف کم است ، نقض این تئوری مختص امروز نیست ، همجنس گرایی پدیده تازه ای نیست که برخی مثل مذهبیون یا ناتورالسیت ها آنرا بیماری حاصل از صنعت و مدرنیست و سرمایه داری و دمکراسی بدانند ، این واقعیت به اعتراف تاریخ و به تحقیق ، به گذشته های بسیار دور، از دوره های سنتی آدمی برمی گردد وقتی سالیان سال پیش ، دو زن تصمیم گرفتند در کنارهم زندگی کنند و هیچ یک با مردی نیامیزد و یا دو مرد که ........... (من به درست و غلط بودنش کاری ندارم واقعیتش را می گویم ) پس نمی توان گفت تنها دلیل گرایش به آمیزش ، تولید مثل است کما اینکه بسیاری از زنان و مردان پس ازهشتاد سال زندگی با س*کس هم تولیدی نداشته و یا در عصرحاضر، نخواسته اند که داشته باشند

این س کس می تواندهمردیف آب و غذا و آفتاب باشد اما فوریت آنرا نمی دانم هرچند به ظاهر، بی سک سی چون تشنگی و گرسنگی مرگبار نیست اما بدون شک عوارض روانی بسیاری دارد که میزانش به ژنتیک و محیط تربیتی افراد بستگی دارد ، وجود این س کس مقدماتی است و درحیطه نیازهای جسمی و اولیه بشر است که نبودشان حیات را به مخاطره می اندازد

آب غذا آفتاب س کس

چرا دلت می گیرد ؟ لحظه ای هست در تنهایی تو که خود را مظلوم ترین موجود جهان می بینی ، وقتی در خیالات خود غرق گشته ای ناگهان خود را تنها و بی پناه درهجوم زمانه می بینی ، به خاطرت می آید که نامردمی ها بارها و بارها ترا آزرده است ، ازینکه کسی ازتو نپرسید دوست داری به این دنیا بیایی یا نه ؟ بی حضور تو برایت تصمیم گرفتند ، ترا به جهانی آورده اند که هیچ درباره اش نمی دانستی ، وقتی کودکی بدنیا می آید حالت چگونه است ؟ ترا خوشنود می کند ؟ در لحظه تولد گریه اش را شنیده ای ؟ این گریه از کدامین سرزمین است ؟ .........  و می فهمی تو نیز کودکی بودی که اینگونه آوردنت ....  بزرگ می شوی .... درمیان همگان ، روزی از خود می پرسی جنس خنده مرا کسی می شناسد ؟ از دنیایی به دنیای دیگر ، می توانی ؟ آموخته ای ؟ .....  وقتی وجودت پر از ذوق است ، دلت ترا فشار می دهد ، چشمانت قشنگ می شود ، نگاهت به هر چه می افتد زیبایی عمق آنرا می بینی ، تو خوبی ، هر چه خوبی است دور سرو صورت و پیکرت موج می زند ، هر چه انرژی مثبت در اطراف توست جذب خود می کنی به چهره ات که می نگرند چشمانشان براق می شود و لبخند بر صورتشان می نشیند ، هر غریبه ای که از کنارت می گذرد دوست دارد سلامت کند ، دوست دارد اجازه بگیرد و لحظه ای نگاهت کند ، به هر کس نگاه می کنی نگاه از تو بر نمی دارد ، خواستار تداوم نگاه توست ، جهان ِشی و روح با تو هم آواست ، آنکه ازتو ناخشنود بود باور نمی کند که ترا به همین راحتی بخشیده است ......... تو چه کرده ای ؟؟  چرا کائنات با تو هم نوا گشته است ؟ چرا همه چیز در ذهنت به روشنی می گراید ؟ با کدامین منبع نور آمیخته ای ؟ به کسی دل بسته ای ؟ خود را به او سپرده ای ؟  دلت را چه بی مهابا هدیه کرده ای ! تو از خود عبور کرده ای ؟  به مرزدوست داشتن قدم گذارده ای ؟ به عالم عشق  ورزیدن ؟ اکنون صدایت پر از مهر و محبت است و نگاهت همه را به دوستی می خواند اگر بر بالین بیماری بروی از تو تسکین خواهد گرفت تجربه بزرگی است خودت به خود تبریک می گویی و روحت را می بوسی و اورا درآغوش می کشی این لحظه ها را هیچ کس نمی بیند به جز کسی که مظهر عشق توست به جز آنکه عشق ترا پذیرفته اما به اندازه ای که خود را در مسیر این نور قرار داده باشد ، تو اکنون چه زیبا گشته ای !

 

آب غذا آفتاب س کس عشق

واین آخری به تمام قبلی ها جان می بخشد ، روشن و زیبا یشان می کند، تو دیگر به جهانی فراتر دست یافته ای هیچ احساس گناهی در دلت رخنه نمی کند چون ظلمی را به خود راه نمی دهی ، هیچ اندیشه منفی و نقطه تاریکی درذهن تو نمی گنجد ، از مرز اجبارها گذشته ای ، به خود می گویی فراموش نکن که اکنون در مسیر جهانی بسیار دوست داشتنی قرار داری ، درعین زمینی بودن آسمان را فراموش نمی کنی ،  به روح و روانت بار اضافه نمی بندی ، حس پرواز در تو جان می گیرد ، چرا همه را دوست داری ؟ چرا هیچ غمی ترا از پا نمی اندازد ؟ چرا اندوه بر تو چیره نمی شود ؟ درمیان هرآنچه که بر تو می گذرد هسته ای است که تو آنرا می بینی و چون همه را می پذیری آرامشت هرگز به هم نمی خورد ، روحت در تعادلی کامل بسر می برد ، هیچ نداشتنی از جنس خاک پریشانت نمی کند مثل همگان زمینی زندگی می کنی اما زمین گیر نمی شوی ، خنده ات فضای زندگی را پر می کند ، درمیان غوغای روزانه گی ها خود را وا نمی دهی هیچ هیاهویی در دلت هراس نمی افکند ، اگر روزها چیزی نخورده باشی فرسوده نمی شوی ، خشم از لبخندت شرمسار است ، چشمانت به هرنگاهی امید می دهد ، با هر کسی که دست می دهی نیرویی سرشار از اراده و آرامش بر وجودش هدیه می کنی ، از بکار گرفتن تن در سختی ها ابایی نداری جسمت را با نهایت احترام در خدمت روح و روحت را در آسایش جسم گمارده ای ، مردمان را بسیار دوست می داری حتی آنانکه ترا دوست نمی دارند و تاریک می اندیشند ، در دلت هیچ کینه ای نیست ، بیشتر وجودت را وقف دیگران می کنی ، همراهی و دستگیری از دیگران برایت چون دست یافتن به رگه های طلا در میان کوهستان است ، خواب در تو به اندازه ای است که خود می خواهی ، هیچ وسوسه ای در تو نمی جوشد که از وجودش سرشار دوست داشتن نگردی ، دوست داشتن همچو نوری برچهره ات جاویدان می نشیند ..........

تو در کهکشان نیایشی و جهان هستی با تمام کائناتش با تو همنوا گشته است اکنون بهشت در تسخیر توست قبل ازمرگ ، این بهشتی است که تو شایسته آنی بهشت پس از مرگ پیشکش معامله گران باد !   

 

آب غذا آفتاب س کس عشق نیایش و .....

 

آیا پس ازاین به اوج پرستش خواهی رسید ؟؟؟ ...... تعادلی پایا برای ثبات و آرامش روح وروان 

 

 

پراکنده در پهن دشت گیتی

 

ای ایران ای مرز پر گهر ای خاکت سرچشمه هنر دور از تو اندیشه بدان پاینده مانی و جاودان ........

از کران تا کران دریاها ، از ستیغ تا ستیغ کوهها ، ازپهنه تا پهنه ی دشت ها ،  از قامت استوار و سینه ستبر البرز کوه ، از مرزهای بی کران سرزمین عشق و پروانه ها ، گلستان بهاری همیشه پرآواز پرندگان ، از ژرفای تاریک غارهای کهن سرزمین آریا تا شهرهای سوخته و دود شده ای که فقط کاسه بشقاب های گلی اش پیداست ، از ماندانا از کورش بزرگ و کاساندان ....... ،  از داریوش بزرگ و آتوسا  و ........ ازآن دیگر و پریزا  و از صدها بزرگان شایسته و ایران دوست تا به ستون های زخمی تخت جمشید ، از مرگ ها  از زندگی ، از اشک ها از بندگی ، از خنده ها و ازشادی های مردمان به غارت رفته ، ازحمله تازیان دژم خو ، از تاخت و تاز چنگیزیان حرامی و از انتقام اسکندر از تاریخ  ، از فردوسی همیشه سوزان و شاهنامه ، از پورسینا و آن دربدری ، از صدها دانشمندانی که بیشترعمرگرانبهایشان را در آوارگی و فرار ازدست مرگ واسارت و کوته فکری ها باختند ، از غم مادران داغدار در طول تاریخ و کمر شکسته پدران خسته ، از روزهای سیاه و دل شادی های هلهله ساز ، از تمام تاریخ و تمدن دوهزار و چند صد ساله پادشاهانه ، ازتاریخ هفت هزارساله مردمان باستانی ، ازمیراث فرهنگی و از محتوای آثار موجود از دوران حیات سده های پیشین ، از کتیبه های بر سینه نوشته کوهستان ها و از وجود اولین منشور حقوق ملل ، از همه و همه و همه اینها برایمان چه باقی مانده است ؟؟؟  ... چه داریم اکنون ؟؟؟

با این پیشینه هزاره ها  چه داریم در دست و دامان خود ؟ ایران بزرگ ، ایران  آزاد ، ایران پذیرنده هر بی پناه ، ایرانی که امید جهان بود و نقطه پایان هر گریز ! ............  چه شد ؟؟

نگو که پابرجاست ! نه ! نگو که مانده است و می ماند !  نه !  نگو !  سرزمین به سنگ و کوه نمی خواهم سرزمین به دشت و دریا نمی خواهم سرزمین به خاک گهربار نمی خواهم حتی به سرچشمه گی هنر نمی خواهم ! اینکه من می بینم قطره های امید عاشقی است که بر زمین ریخته فرو می رود ، چشم خندان اما در هجوم مرگ پرنده ای است که بالهای خونینش به خاک آلوده است ....... نه ! من سرزمین به آهن نمی خواهم

من سال به هزاران نمی خوام ، افتخار هزاره ها به چه کار من آید اکنون که روزگارسرزمینم غروبی غمبار دارد و خورشید از آن کوچیده است ، من نفت نمی خواهم ، من خاک نمی خواهم ، من حتی نان هم نمی خواهم !

 من عشق می خواهم ! من پرواز می خواهم  ! چرا نیاموخت مادر ؟ چرا نگفت مادرکه عشق باید ورزید ، که دوست باید داشت که مهر باید هدیه کرد به یکدیگر به هم دستان ، به همراهان ، به هم خانه ، به همسایه ، به همدیگر ...............

آن زمان که پادشاهی حتی در حد حرف بگوید، هرکس نمی تواند مرا تحمل کند به هر جا می خواهد برود و اینجا نماند و آن دیگرانی که به این حرف جامه عمل پوشاندند ، کجا بود آن مهری که در دل ها باید موج می زد ؟ کجا بود آن عشقی که درمیان مردمان گرمی افزاید و همبستگی ؟ محبت آیا برای بخشیدن به همدیگر نبود ؟ اگر بود پس چرا نبخشیدیم ؟ چرا خردمندان این سرزمین نگفتند ما از خانه خود به کجا می توانیم رفتن ؟ چرا مادرپادشاه نگفت به کودک پادشاهش که این سخن از قاموس خرد نیست و بر زبان نشاید ؟ چرا نگفت همسرش که این حرف پایان خوشی ندارد ؟ چرا نگفتند آن عاشقان پادشاه که ای سرورم مگر فرزند ایران یتیم سرباراست که تو از سرزمین و خانه اش می رانی ؟ خشم مردمی را به خود خریدن ، غرور ملتی را شکستن به چالش گرفتن آتشی است که هم خانه را و هم صاحب خانه را یکجا می سوزاند و می گریزاند . آیا مادران ما نمی دانستند که ما کودکان برای بازی ، برای بزرگ شدن برای عشق ورزیدن باید با همدیگر باشیم ؟ آیا مادران ما ندانستند که باید به ما کودکان، شعر دوستت دارم بیاموزند ؟  این ناتوانی تازگی داشت ؟؟ 

هم اکنون نیز نمی آموزند هم اینک نیز کسی سرود مهر بر لب کودکش نمی خواهد مادران به فرزند خود ترانه عشق نمی آموزند !

مادر ای مظهرعشق چگونه است که دلت را با عشق گرم نمی کنی؟  آرزوی من آن نگاهی است که تو از چشم هایت به چشم هایم هدیه کنی ! تمدن من آن عشقی است که تو از قلبت به زبان بیاوری و از لبت به لب های من تا مگر از لب هایم به قلبم برسانم ، واژه های عاشقانه را با ترانه چون ترنم باران به زبان کودکانه ما هدیه کن ! مادر ای مظهر عشق با که قهر کرده ای ؟  با عشق ؟ با من ؟ یا با خود ؟

مادر من ! اگر امروز ما خاکستری است پایه هایش در دیروزمان نهفته است شک نکن ! به چشمانت التماس می کنم فردایمان را سیاه نکینم ! .........  دوستت دارم

 

 

 

اومانیست ژولیده

 

من قلبم رو به تو اهدا می کنم ............ تو باهش چکار می کنی ؟

 

من خودم قلب دارم مرسی ، بده به کسی که نداره  !  

 ببخشید منظورم اینه که

 

من عشقم رو به تو هدیه می کنم ....... بعد تو چکار می کنی؟

* خب من زنت می شم

* من عاشق بچه ها هستم میای باهم بازی کنیم ؟

* خب من باهات دوست می شم

* اونوقت چی به جاش می خوای ؟؟؟

* ام ..مممم  عشقو ازت می گیرم آدم عاقل که چیز خوبو پس نمی زنه !

* هنوز گرسنگی نکشیدی که بفهمی این قرتی بازیا مال آدمای بی درده

* عشق ؟ منظورت همون گناهه ؟ من با آدمهای گناهکار حرفی ندارم

* نه بابا ! .... شوخی نکن !  بی خیال عرش

* آها ... عشق ؟  همممممم  اونوقت باهاش چکار می شه کرد ؟

* راستشو بگو چی می خوای که ازین در وارد شدی ؟؟؟

* اگه تو هدیه کردی پس چکار داری  من باهاش چکار می کنم ؟!

* برو بابا خدا شفات بده ! تب داری بدجوری حالیت نیست !

* اگه شاشت بگیره  همه چی یادت میره ...... جدی نگیر !

* می دونی چیه ؟ تو راست می گی ها ! ولی نمی دونم چرا من باور نمیکنم ؟!

* هیچ می دونی با این حرف داری آزادی رو  تهدید می کنی ؟ !

* تو به اون حدی رسیدی که بتونی عشق بورزی ؟!

* هدیه ؟! .....  یعنی چی ؟ توضیح بده  !

* آخ ای  ................ چه رمانتیک !!!

* منظورت عرفانه ؟ معلومه خیلی از روزگار غافلی ! .... اینجا نبودی ؟

* هیچ وقت رازی رو اینگونه فاش نگو !!!!

* .......... اونو با مژه هام ازت می گیرم به نرمی و لطافت ، تا به قلبم بسپارم ...... باور می کنم ! ....  چشمهایت را ! با لبخند

* تو ! ............ سرتو بالا بگیر لطفا ...... به من نگاه کن ! بذار ازین چشمها انرژی بگیرم  من هیچی ازت نمی خوام فقط بذار به چشمات نگاه کنم ...می خوام خدارو ببینم ...... همین !

 

* من خواب بودم  ! عصر آفرینش جدید هنوز نرسیده ؟  پس چرا بیدارم کردی ؟؟؟  من می خوام  بخوابم برای همیشه ...... دیگه بیدارم نکن ! تا خورشید طلوع کنه ..... من از شب خسته شدم تا اونموقع می خوام بخوابم ....... فقط برای بعضیا دلم تنگ می شه

 

* ( سکوت )

 

 

پ ن

این همه حرف فقط در یک نگاه ، بله در یک نگاه ، اما نه هر دیدنی آن نگاه است و نه هر چشمی با این همه حس ، رمزهای بسیاری می تواند باشد که فقط چشم ها می فهمند ، بوییدن ، شنیدن ، لمس کردن هم میتواند مولد عشق باشد اما نگاه ، زلال تر از همه است شنیدن ،بوییدن و لمس کردن مکمل های ابراز عشق هستند به شرطی که از جنس همان نگاه باشند 

هیچ کس گناهی ندارد مگر ظلمی روادارد  ارزش آدمها قبل از هر چیزی شاید به باورهایشان برمی گردد نمره هر کسی را خودش تعیین می کند با اندیشه و باورهایش به زندگی و انسان اما اینکه باور بعضیها اینقدر منفی و بدبینانه است ، گناه نیست ! هیچ کس به خاطر اندیشه ها و باورش گنهکار نیست مگر اینکه بر اساس آنها در حق دیگران بدی ، ظلم و نامردمی کند !

اومانیست ژولیده استعاره از کسی است که انسان را خداگونه می خواهد با حفظ تمام ویژگی های زمینی اش و پاسخ ها هرکدام نماینده ای از تیپ و رتبه آدمهای دور و برمان هستند

 

کو نواها ! کو صداها ؟ ( یک راز )

 

ترانه ها ، زبان احساس هر دوره و صدای حال و روز مردمان یک عصرند ؟؟؟؟؟؟

 

دوران طلایی ، روزهای آفتابی ؟؟؟؟

 

من آمده ام وای وای ، من آمده ام عشق فریاد کند من آمده ام که ناز بنیاد کند من آمده ام ای دلبر من الهی صد ساله شوی در پهلوی ما نشسته همسایه شوی  تو با اون موی طلا قد و بالای بلا منو شیدا می کنی چرا نمی رقصی قد و بالای تو رعنا رو بنازم نوگل باغ تمنا رو بنازم دخترهمسایه شبای تابستون گهی می اومد روی بوم پرت می کرد هر دفه یک گلی میون خونمون یعنی زود بیا روی بوم دلش نمی گرف آروم ، صبحت بخیر عزیزم. با آنکه گفته بودی دیشب خدا نگه دار. با انکه دست سردت از قلب خسته تو گوید حدیث بسیار. صبحت به خیر عزیزم خانم گل آی خانم گل واسم سخته تحمل ، قدمات روی چشمام بیا به اینور پل ، یه روز می دونم بی خبر سر زده از راه می رسی جون خسته از بیدار شب با صبح فردا می ... روز تولد تو میلاد عشق پاک برای دیدن تو پیشونیم به خاک پیشونیم به خاک من سر سپرده هستم تا مرز جون سپردن با یک اشاره تو حاضر برای مردن حاضر برای مردن  بلا آی بلا دختر مردم بلا آی بلا بوی گل گندم ، بلا اون قد رعنات پر از ناز و کرشمه س نگاه کن جای پامون همون جا لب چشمه س گل اندام گل اندام فقط من ترو می خوام این خوشگل من شیطون بلائه خیلی دلبره خیلی بلائه با همه به جزء من بی وفائه آره نجابتش حرفی نداره  حالا ناز ناز ناز ناز نازتو بنازم  بیا یار بیا یار بیا نازتو بنازم

 

دوران....... روزهای ...... ؟؟؟؟

 

سرگرمی تو شده بازی با این دل غمگین و خستم یادت نمی یاد اون همه قول و قرارایی که با تو .... نشکن دلمو به خدا آهم می گیره دامنتو عاقبت یه روز ، به پای تو هدر شدم یه عمره دربه در شدم. همیشه در سفر شدم حالا میای میگی برو. هم سوختم و ساختم برات آبروم و باختم به پات. شدم دلیل خنده هات حالا میای می گی برووووووووووووو ، آینه گلدون شونه خونه عزیزم عزیزم عزیزم من درد تو سرد برگرد برگرد ساعت دیوار چشمات قلبم آلبوم گریه نامه عاشق آینه گلدون شونه خونه نمیای نمیخوای عزیزم گریه و التماس تو قشنگی خیالم ِ کشتن و آتیش زدنت آخر عشق و حالمه. پشت سرم گفتی که من درگیرو قاطی پاتیم تف به مرامت عوضی از سرتم زیادیم  ......................... ................................................................................................................

 

 

 عشق هم اینچنین است ؟    آیا ؟

  

قربون صدقه رفتنو دارین ؟

 

 

 یه کوچولو وقتتونو به من می دین ؟

 

راز ناز و نیاز

اول بذارید یه چیزی رو روشن کنم می دونین مرد هم گاهی ناز می کنه اما چه خرکی و ابلهانه ! هیچ  موجودی در عالم از ازل تا ابد در ناز کردن به اندازه مردها ابله نیست نه اینکه فکر کنین زود راضی می شه ها نه فقط شکل ناز کردنش غلطه ، بلد نیست ، یه وقتایی سر همین قاطی کردن ، فاجعه به بار میاد مگر اینکه زن مقابلش اون لحظه رو خوب بگیره و طرفو از تونل رد کنه (هر کی که هست مادر، و و و)

سیستم روحی روانی مرد بیشتر برای ناز کشی آفریده شده  تا ناز کردن به همین دلیل وقتی تو اون دور می افته به طرز وحشتناکی سوتی می ده و چه بسا با عرعر ! ولی خدا وکیلی اینقدم بدشو نگیم وقتی مردی تصمیم می گیره ناز زنی رو بخره و مردو مردونه پاش می ایسته ، نمی دونین  ......  نمی دونین ...... نمی دونین که چه می کنه ! اونایی که دیدن چرا ولی دلم می خواست می شد الان یه تصویر و مثال زنده از این ماجرا که دارم می گم براتون میذاشتم تا این نمی دونین  رو از نزدیک ببینین . از این لحظه به بعدتو همین نوشتار من می گم راز ، شما هر چی دوست دارین بگین

ناز کشیدن برای مرد کاری نداره چون مطابق قانون طبیعته اما ادامه اونه که مرد و از نامرد جدا می کنه همه مردا ، همه مردای عالم تا وقتی که به وصال زنی می خوان برسن هر کاری می کنن دست به هر ابزاری می برن (من شرافتمندانشو دوست دارم ) و با تمام وجود ناز که چیه دستمال مصرفی خانم رو هم ممکنه به چشماشون بمالن اما .......... اما ........ وای خدای من تمام مرگ عشق ها و پیوند ها و دوستی ها و در کنار هم بودنها از همین نکته کلیک می خوره ........ اما به محض اینکه به وصال اون خانم می رسن و سیراب می شن انگاری همه چی خاکستری می شه و رنگشو از دست می ده و بعضی وقتا باور نمی کنن اون آدم قبلیه خودشون بودن نکته همین جاست اگر مردی پس از رسیدن به زن مورد نظر و دستیابی به سکس ، از کمیت و کیفیت ناز کشیدن غافل نشد مطمئن باشید که او رابطه کاملی ایجاد کرده  و نتایج دلنشین یه رابطه انسانی برای جفتشون بدست میاد چه بسا بهتره نازکشیدن در هردو اندازه وکیفیت بیشتر هم بشه .... ناز کشیدن کاری است همیشگی و جاویدان که تمام زنان جهان باهاش زنده و شاداب می شن به شرط استمرار و دائمی بودن ، اگر مردا ، کمی فقط کمی فراموش کنن به هر اتهامی ممکنه دچار بشن چه درست و چه نادرست در ضمن نکته ای که خیلی مهمه اینکه

هر مردی نمی تونه ناز هر زنی رو بکشه  بعضی زنا ناز دارن ایییییینننننننن هوووووااااااااا    قددددددددد خداااااااااااااا  (فقط یه توضیح کوچولو بدم که پایه اش گذاشته بشه هرچقدر مقدار ناز یه زن بیشتر باشه قدرت و حس زنانگی در او بالاتره ،‌ از همه نظر ، بنابراین مرد مقابلش هم باید خیلی مرد باشه از همه نظر ، تا بتونه روح سرکش و ناز بی کران اونو به جون بخره و از پا در نیاد ،‌ احساس این زن بقدری بالاست که بعضی وقتا آدم به شک می افته که نکنه خیلی چیزا به اون الهام می شه هوش سرشار ،‌ انرژی فراوان و توان مدیریتی انسانی در زنان خدات تا ناز ، از نشونه های بارز اوناست ، زن چالشگر و عاشق حقیقت ، خردمند و بعضن.....  دیگه لازم شد یه نوشتار خیلی جدی دراین مورد بذارم )

پس ای مردان بزرگ ، ای بزرگ مردان محبت ، ای سرداران عشق و عاطفه بی جهت دخترا رو به عشقتون دعوت نکنید ، اول تکلیف خودتونو روشن کنید ، توان و قدرت ناز کشیدنتونو آزمایش کنید رِنج و اندازه خودتونو بدست بیارید اگه قراره با کسی رابطه داشته باشید از هر شکلی ، زبون بازی و روباه گری و مخ زنی و مخ چلونی و اینا به سرعت برق و باد لو می ره و دستتون رو می شه اگه مرد ادامه نیستید یه کم جلو احساسات اسپرمیتونو بگیرین ..... می شه ! فقط با کمی هوش و  الا بیش از آسیبی که به خانم بخوره خودتون درمونده می شید اگه کسی تا به حال اینو بهتون نگفته حالا بشنوید آسیبی که یه مرد بعداز رابطه ناقص می خوره ( که بیشتر هم خودش مقصره ) چند برابر آسیبیه که به زن می خوره چرا ؟ به خاطر اینکه عامل بیشتر روابط ناقص و کال مردا هستن و بازخورد این ناهماهنگی تو روح مرد بسیار تکرار شونده و موج سازه ، نگاه به قیافه های زمخت مردا نکنید ، برخلاف غرور ظاهریشون خیلی آسیب پذیرن ( گفتم بیشتر نه همه ، چون خانم مقصر هم داریم )

و آخرین حرفم اینکه در عالم امکان وجود درکل ، زن مظهر نازه  و مرد باید با نیاز کامل اونو بخره همیشه و بدون هیچ وقفه ای .. این به معنی لوس و ننر شدن زن نیست که هیچ بلکه کاملن برعکس هر چقدر ناز کشی کنید زن قویتر و قویتر می شه شجاعتر عاشقتر شادتر دلگرمتر زیباتر باورتون نمی شه روز به روز زیبا تر می شه

 

 

 

حالا برین ترانتونو گوش کنین 

 

مردم و نخبگان

 

 

غرور ملی

 

نمی دونم این از یافته های مغزخودش بود یا نتیجه چند ماه کار مشاوراش ، اما هر کدوم که بود حرف بسیار پرمغز و با ارزشی زد حرفی که اگه اونو از حوض سیاست بیرون بکشی و بچلونی ، یه دو سه باری هم آبش بکشی ، سخن  پاک و زیبایی از آب درمیاد ، سخنی غرورآفرین با پشتوانه تاریخ معاصر و به تایید یک ملت .

فرانسه با انقلاب کبیر، روس با انقلاب اکتبر ، چین با اون دیوارعجیب ، انگلیس با سلطنت سنتی و تاریخ کهن پادشاهی و ....  اما وقتی نوبت کالین پاول شد که بره جایگاه و از افتخارات کهن ، میراث فرهنگی یا مشاهیر تاریخی آمریکا حرف بزنه تمام اونهایی که با تمسخر لبخند می زدند به کنار ، تعدادی ازحاضرین علنن قهقه زدن طوریکه شلیک خنده فضای سالن این مهمونی غیر رسمی وزرای امورخارجه کشورها رو فراگرفت اما پاول مطمئن و با وقار قدم برداشت و از میان حاضران عبور کردو با لبخند درجایگاه قرار گرفت و با لب هایی از جنس دوران برده داری ، خندان گفت : خانم ها   ! آقایان ! حق باشماست ، کشور من نه تاریخ کهنی دارد و نه میراث فرهنگی . اساسن تاریخ و قدمت آن به چیزی درحدود دویست سال برمی گردد و طبیعی است که این زمان اصلن قابل مقایسه نیست اما با کمال افتخار وغرور اعلام می کنم که تمام این مدت (هرچند اندک ) در دمکراسی و آزادی بسر برده ، از آغاز تشکیل اولین دولت توسط جورج واشنگتن تا به امروز حتی یک بار هم دولتی بدون خواست و نظر مردم بوجود نیامده و ..........

دنیا هنوز به اون مرحله از شعور و هوشمندی نرسیده که به انسان بطور یکپارچه نگاه کنه یا وقتی ازحقوق بشر حرفی به میون میاد همه انسانهارو دربربگیره ، چه اون سرخ پوست بومی و چه اون سفید ساکن آمریکا و یا سیاهی از آنگلا و یا زردی از تبت و .... نه زبان و نه نژاد و نه دین و نه سرزمینو و نه هیچ تفاوت این چنینی ، دلیلی برای تبعیض نباشه ..نه ! ...  مغز بشر هنوز رشدی به این اندازه نکرده اما با همه نواقص و کاستی ها و با تمام بی عدالتی و نامردمی ها که روا میدارن ، چه خوبه دست کم یک ملت در حد و مرز یک کشور، به داشتن دولتش افتخار کنه ، یک مردم باهوش ، دولتمرد باهوش انتخاب می کنه ، یه ملت درستکار ، دولت درستکار برمی گزینه وقتی فرهنگ یک جامعه خردمندانه به توان و کاستی های خودش آگاه می شه و هرآن درحال آرایش کردن خودشه که زیبا و زیباتر بشه خب مسلمه که اجازه نمیده نخبه ها در حاشیه و اندوه و فسیل شدن ازبین برن و ناشایستگان بر سرنوشت مردم حاکم بشن ، مردم ، بستر تمدن و بالندگی هستند ودراین بین زنان هرکشوری ستون های بنای تاریخ و تمدن اون کشورند .

امریکا خیلی جاها خیلی بد ، بی ملاحظه ، اشغالگر ، ناعادل و زورگویانه عمل کرده من به اینا کاری ندارم اما برای مردم خودش و برای کشورو تاریخش افتخار آفریده و همین باعث تولید غرور ملی میشه غروری که روز به روز به مردم و فرهنگشون توان و انرژی حیات بخش ، هدیه می کنه ..... چرا که ملت بی غرور، از زندگی ساقط می شه و هرلحظه به لبه پرتگاه نزدیکتر ..... برای مردم ، غروری باید تا با اون حس بالندگی و پویایی بگیرن ، ملت بی غرورو افتخار به هر چاله ای سقوط می کنه دیگه چاه که جای خود داره ، عین بیمار و معتادی که از زانو درمیاد وتسلیم هر سنگریزه ای می شه

راستش میخواستم درباره غرورزیبای یک انسان چیزی بگم نمی دونم چرا جوگیر شدم و پاموکردم تو پوتین ژنرال پاول ..... بی خیال !  ..... حالا شما یه شبیه سازی کوچولو باجایگزینی آدم درستکار به جای دولت ، انجام بدین

 

دختر یا پسر

 

تقدیم به شایسته ای از قلب کویر

 

ببین تا حالا به دخترای زبل و سرزبون دار و قوی برخوردین ! حالا ازسن چارپنج سالگی بگیر تا به صد ، خب چه حسی داشتین ؟ حرصتون دراومده ؟ ازش متنفرید ؟ حالتون گرفته می شه ؟ اعصابتون سگی می شه ؟خوشتون میاد ؟ باهاش همراه می شین ؟........ خب پس خودتونو یه بار دیگه محک بزنید

دختری که برخلاف عرف نه تنها به هرپسری تکیه نمی کنه بلکه اکثر اونارو به چالش می کشه و چه بسا این رفتار، باعث آشفتگی و نابسامانی زیادی می شه ، فرهنگ مردم سرزمین من همیشه حق رو به خودش می ده و با اینکه کسی برخلاف عموم باشه سازگار نیست ... چرا ؟

 

جنسیت در فرهنگ ایرانی بسیار تعیین کننده است

 

زندگی نوین خواستار یکسان سازیه یعنی فرهنگ بین المللی اینطور داره شکل می گیره که دراجتماع و کارهای عمومی هر انسانی بدون درنظر گرفتن جنسیت حق شرکت برابرداره اما طبق آموزه های فرهنگ ما اینگونه نیست و باورمردم به جدا سازی و زنونه مردونه کردن تشویق می کنه ... نه ! اینکار مردونس یا فلان شغل زنونس خب طبیعتن اگر زنی خلاف این باور رفتار کنه شاید از نظر اونا گناهکار نباشه اما ( در بهترین حالت )  مورد نکوهش ، نگاه بد و گفتار طعنه آمیز قرار می گیره

 

زن باید بیشتر مخفی ، پشت سر و در حاشیه باشه

 

دختری که این اصل رو رعایت نکنه دیگران رو به دردسر می ندازه و آرامش اونارو بهم می زنه پس چون از پستو بیرون میاد و اظهار نظرمیکنه و مثل آقایون تصمیم ساز و تصمیم گیرمیشه اولن بیشتر زنهای دوروبر خودش تو چالش قرار می گیرن بعدشم به تریج قبای برخی مردان برمی خوره و بنا به تعریف مرد ایرانی اونارو از مردی می ندازه و ناتوانی شونو نمایان می کنه نقص هایی که سال ها پشت خشونت و پول و پرده باورغلط فرهنگ مخفی بوده رونمایی می شه ... وای چه بد !

جامعه گله ای فله ای ( همون مرد سالار ) همیشه به جای تفکر و شایسته گزینی با سرکوب از نرم ترین و خاموش ترین رفتارها تا سخت ترین و خشن ترین اعمال ، خفقان و سکوت مرگبار ایجاد کرده

خشونت از روشهای نرم :  زن مقدسه پس نباید اینکارو بکنه – زن ظریفه پس نباید بشکنه – زن ناتوانه پس نباید بهش فشار بیاد – زن روحیه شکننده داره پس نباید در بعضی مسائل دخالت کنه – زن بیولوژی خاص داره  و..ووو

اگر کمی ازشلوغ پلوغی این جماعت آشفته فاصله بگیری و یه ذره دقیق ترنگاه کنی درمیابی که همه اینها فقط توجیه و بهونه های کنار زدن زن ازمتن زندگیه ودرعمل باعث خشکی مغز و تفکر و استعداد های زنان و دختران می شه .  فرض کنیم ازکل کشور یه میانگین گرفتیم و شده یه شهر حالا

سوال : اگردختری با داشتن تمام ویژگیهای زنانه و حفظ برخی حرمتها و ارزش های ثابت انسانی پا به میدون زندگی بذاره چی می شه ؟؟؟؟  برای یافتن پاسخ باید به این سوال ها جواب داد، در میان زنان و مردان ایرانی :

آیا مردها همه احمقند ؟

آیا زن ها همیشه باهوش و شایسته ترند ؟

آیا بیشتر زنها ترجیح می دهند درحاشیه باشند ؟

آیا دختر سرزنده و پویا در جامعه ما خیلی کم است ؟

آیا مردهای ناتوان زیر دست مادران( ناتوان )* تربیت شده اند ؟

آیا غرور فقط مردانه است ؟ زن غرور ندارد ؟

آیا مرد وقتی به چالش کشیده شود شهامت تسلیم درمقابل درستی را دارد  ؟

آیا غرورابلهانه ای که مادران به مردها داده اند ، مرد را به روز سیاه نشانده ؟

آیا برای سپرماندن سینه مردان زنها باید ازخیلی حقوق خود ازجمله خندیدن بدون ترس، بگذرند

آیا برای مصون وبی گناه ماندن مردان ، زنان باید خود را بپوشانند و پستو گزین شوند؟

و ......

 لطفن دیگه سوال بسه اینا رو باید با آمار بررسی کرد وگرنه به شدت عوام زده می شن و جنجال ساز اما من حرف دیگه ای دارم برای دوستان خردمندم

زنان و مردان شایسته همیشه درزندگی اجتماعی هزینه های بسیار زیادی پرداخت می کنن وهمواره ازکمترین امتیازبهرمند می شن ، من نمی دونم این عادلانس یا ظالمانه اما باور دارم که این راز پیشرفت و بزرگی مردمان هر جمعی و هرجامعه ای هست اگر برجستگان یه جامعه به این راز پی نبرند و غیرازین بخوان نه خودشون و نه دیگران ، هرگزخوشبخت نخواهند شد از انتظار " همه مثل هم بودن "  بیرون باید زد

چه ما بخواهیم و چه نخواهیم این رازی است که سرنوشت یک ملتی رو تعیین می کنه علت اینکه تا کنون همه چیز ما در رکود وخمودگی باقی مونده فقط همینه کنارکشیدن عموم نخبگان و برجستگان ! پرداختن به این راز هرچند خیلی سخت و پرهزینه و مخاطره آمیزه اما این بزرگترین نماد نخبگی و شایستگیه

زنان و مردان شایسته در هرعصری مکمل یکدیگرند اما مردان خردمند شایستگی زنان را بیشتر ارج می نهند .............   می دونی چرا ؟

 

پ ن

 

نخبگان رو مردم انتخاب می کنن ، نه ازون انتخابای صندوقی و اینا منظور پذیرفته شدن برای خدمت و کمک به همگان هست کسی که انرژی و توانشو بی مزد و منت در اختیار مردم میذاره و اونا رو دوست داره ، اندیشه و قدرت مازادشو برای مردم هزینه می کنه ، برای ادامه راهش نیاز به حمایت و دلگرمی داره این دلگرمی همون دادن انرژی مثبته

 

یکی از چیزیایی که اصلن دوست نداشتم توی متن بیارم حس ضد نخبگی یا همون نخبه ستیزی بیش ازمتوسط مردم ما هست همه جای دنیا یه جور نخبه کشی وجود داره اما بسته به میزان تعالی فرهنگ و رشد مدنییت شدت و ضعف داره متاسفم که کشورمن در شرایط خوبی نیست ، دلگرم کردن شایستگان بیشتر بستر ملی داره اما به نظر می رسه برجستگان هم باید کمی سخت و سمج تر باشن هرچند پشتوانه های ملی ما بسیار کم و ناچیزه اما شایستگان ما روی قلب و مغزشون امانتی دارن که حیفه غنچه نکنه و به بار نشینه حتی در سرما

 

امیدهای تازه ای از نو اندیشی در مردمان این سرزمین سوسو می زنه دلگرم باشیم

 

* مادر ناتوان : این ناتوانی بیشتر درشکل گیری شخصیت و تیپ مد نظر هست ، دختری که خودش دوران کودکی خوبی نداشته و بعدن هم برای اصلاح و تغییر وضعیت و شرایط زندگی دوران رشد و تعالی خود هیچ تلاش ، یادگیری ، ریسک و هزینه ای نکرده و با همون کاستی ها همسر و بعد مادر شده ، اگر دقت بفرمائین درصد بسیار بالای از مادران این شرایط رو دارن اما این دلیل نمیشه که بطور قطع تمام فرزندان از چنین مادرانی ناتوان و ضعیف باشن چراکه اراده آدمها در تغییر خیلی چیزا موثره