تصویر هیجانزدهی خبرنگاری که از یک شبکهی جهانی چند منظوره سخن میگفت مرا به خود جلب کرد او بیدرنگ گفت :
عدهای از بزرگان جهان که تعداد آنها حدودن به سیصد نفر میرسد اما ۹۰ درصد ثروت و قدرت دنیا را در اختیار دارند درحال چانه زنی و معامله با ابلیس هستند تا خدا را از مسند قدرت پایین کشند، آنها میگویند که دور، دور دمکراسی است و خدا باید قبول کند که دوره دیکتاروی بسر رسیدهاست بنابراین بهتر است بدون هیچ مقاومتی به رای مردم احترام گذاشته و دراین انتقال قدرت، بشکل مسالمتآمیزی همکاری کند
البته آنها به بسیاری از پرسشها هنوز پاسخی ندادهاند از جمله اینکه :
اگر خدا همکاری نکند چه خواهد شد؟
آیا اساسن آلترناتیو دیگری غیر از شیطان وجود دارد یا خیر؟
یا اینکه دورهی این دمکراسی چند سالهاست؟
و آیا اگر چنانچه شیطان دراین انتخابات به قدرت رسید احتمال اینکه قوانین دنیا را به نفع خود و هم پیمانانش عوض کند وجود دارد یا خیر؟
یا اصولن محور برنامههای آیندهی دنیا چیست؟
و اینکه شیطان برای اینهمه مشکلات جهانی که در دوره حکومت خدا بوجود آمده چه راهحلهای سریعالجوابی دارد؟ا
...
درپایان، خبرنگاری که با هیجان درحال مخابره این خبر بود گفت اما آنچه که برای خودِ من هنوز روشن نشده اینست که کدامیک از آنها به راستی سمبل خدمت به مردم است خدا یا شیطان ؟
به بهانهی این عکس
فرمول بسیار سادهای برای شناسایی میزان تمدن یا توحش یک جامعه
اعلام کنید دریک روز تعطیل و فلان محل قرار است آش مجانی بدهند این خبر به هیچ منظور دیگری نباید باشد و برای این گردهمایی هیچ هدف دیگری نباید لحاظ شود جز همان آش یا غذای کم ارزش دیگری که قرار است مجانی داده شود
میزان جنب و جوش تا موعد مقرر را دنبال کنید و ضمن همراهی با این جریان بدون کوچکترین دخالت مثبت یا منفی در روند آن مشاهدات خود را ثبت کنید تا زمان مقرر فرارسد حال با درنظر گرفتن تمام شواهد و قرائن حدس بزنید چه تعداد جمعیت در آنجا حضور پیداخواهندکرد
سپس درصد پیش بینی خود را نصف کنید
اگر بیش از عدد بدست آمده با خیل مردمان مواجه شدید به ازای هر یک درصد افزایش، ۵٪ به میزان توحش اضافه کنید (از صفر)
اگر درصد حضور، زیر عدد حاصله بود به ازای هر یک درصد پایینتر، ۱۰٪ به میزان تمدن آن جامعه اضافه کنید
فرمول دیگری برای تکمیل اندازهگیری میزان تمدن ـ توحش وجود دارد که اگر لازم شد بعدن به استحضار میرسانم
* سالها پیش که من کوچولو بودم یه سریال از تلویزیون پخش میشد به اسم دلیران تنگستان، این سریال بر اساس مستندات تاریخی تهیه شده بود و مقاومت مردم ایران مخصوصن جنوب کشور در مقابل اشغالگرای انگلیسی رو نشون میداد، سمبل این مقاومت در قالب شخصی به اسم رئیسعلی دلواری تجلی پیدا میکرد، اونچه که باعث شد من از خاطرات کودکیم درباره این سریال بنویسم جملهای بود که فرمانده انگلیسیها در یه ملاقات مثلن آشتیجویانه به طرف ایرانی گفت، فکر میکنید یارو انگلیسیه اولین جملهای که در اون ملاقات گفت چی بود ؟
(با لهجه انگلیسی بخونید )
اوه رئیسعلی حال اسبت چطور است؟
در همون دوران کودکی، این حرکت منو خیلی به فکر فرو برد، راستی این حیلهگر ِ تخم و ترکهی چرچیل ازین جمله چه منظوری داشت؟ شما درباره این جمله چی فکر میکنید؟
حالا که صحبت از انگلیس شد بذارید یه چیزای دیگه هم بگم
میگن انگلیس در بحبوحهی جنگ جهانی دوم دچار کسر بودجه شدید میشه طوری که برای تامین هزینههای جنگ، مجبور میشن از بخشهای دیگه برداشت کنن، توی جلسهی جنگی که در مرکز دولتشون تشکیل شده بوده پیشنهاد برداشت از بخش های مختلفی داده میشه اما بازم کافی نبوده تا اینکه یکی از حاضرین اعلام میکنه کسری رو از بودجه فرهنگی تامین کنیم و بسیار جالبه که جناب چرچیل با جدیت کامل میگه :
خب اگه قراره فرهنگ نداشته باشیم پس اصلن برای چی داریم میجنگیم ؟
برخلاف تصور خیلی از ماها که هر آدم شارلاتان و پشت هم انداز و دروغگو و دزد و اوباش رو که برای رسیدن به هدف پست و صدردصد غیراخلاقی و صرفن شخصیش، چرچیل خطاب میکنیم این شخصیت، بسیار شریف و میهنپرست و اخلاقمند بوده که نه تنها خودشو بلکه تمام ابزار و قدرت موجود انگلستان رو برای منافع ملی وقفکرده بود
جزیرهای در نزدیکی آرژانتین هست که سالها تحت استعمار انگلیس بوده، بعد ازاینکه اون جزیرهی سوسمار زده توسط اینا به یک منطقه زیبا و قابل زندگی تبدیل میشه حضرات آرژانتینی یادشون میافته که ای آقا این جزیره که مال ماست چطور انگلیسیهای حرومزاده از چندین هزار کیلومتر اونطرفتر اومدن و اشغالش کردن پس بزن بریم ازشون بگیریم، همین فکر باعث شروع جنگ سختی بین این دوتا شد که درنهایت با پیروزی اقتدارمندانه انگلیسیها به پایان رسید نکتهای که میخواستم بگم این بود که در نوک حملهی ناوهای انگلیس یک ناوگان جنگی بود با فرماندهی پسر ملکه انگلیس که مثل بقیه سربازهای انگلیسی در تمام درگیریها چه با ابزار مدرن و چه تن به تن شرکتکرد
بعد از پیروزی دراین جنگ نخستوزیر وقت انگلیس مارگارت تاچر گفت :
ما به انگلیسی بودن خود افتخار میکنیم
اینارو برای توجیه نامردیهای بیکران انگلیسیها به مردمان مستعمرهی دنیا نگفتم چراکه لکهی جنایت با هیچ آبی پاک نمیشه بلکه فقط میخواستم بگم یادمون باشه فرق بسیار زیادیه بین کسی که برای نجات شهرش خودشو تو آتیش میندازه با کسی که به خاطر یه دستمالِاَندماغی، کشور خودش رو به آتیش میکشه
باور بیشتر مردم ما براین است که محدودیت و تنگناهای زندگی اجتماعی زنان را مردان (این هیولاهای دیو سیرت!! ) بوجود آوردهاند و تمام اجبارها، رواداریهای ظالمانه، ضایع کردن حقوق و خفه خواستن زن صرفن از روی خریت یا کج اندیشی و قلدرمآبی مردانه است و ریشه این پدیده در ذات مرد نهفته است اما این باور خطایی است که سالیان سال در ذهن و روان برخی از زنان از جمله زنان ایرانی (که در راه آزادی و احیای حقوق خود تلاش میکنند) سنگینی میکند در حالیکه متاسفانه ریشه تمام ناهنجاریهایی ازین گونه که غالبن با مجریگری مردان انجام میشود در عمق باورهای زنان و در لایههای مکرر ذهنیت زنانه شکل میگیرد جامعه مرد سالار لزومن ساخته دست مرد نیست برعکس بیش از پیش حاصل خواست و قبول روح جمعی زنان یک جامعه است، تاریخ ایران بزرگترین شاهد این مدعاست.
دراینکه هر مردی درجامعهی کنونی از همسر، خواهر یا پارتنرش بخواهد اینگونه باشد یا آنگونه، هیچ شکی نیست اما مردان (به جز عدهای بیمار روحی روانی) اکثرن برای حفاظت عزیزان خود از خطرات یک جامعهی بیمار و آنرمال این درخواست را دارند ... پاسخ این سوال که آیا زنان این نگرانی مردانه را درک میکنند؟ مثبت است، بله بیشتر خانم ها این موضوع را فهمیدهاند هرچند که این اصلن راه درستی برای تامین امنیت نیست و هیچ توجیه قانع کنندهای برای دائمی بودن این راه حل وجود ندارد
با اینحال آنچه که بیشتر باعث تولید و تکثیر ویروس زن ستیزیاست اساسن نه باورهای فردینمنشانه و نه حتی انحصارطلبی منفی مردانِ بینوای خطاکار بلکه باورهای خطرناک و بسیار مسمومیاست که زنان نسبت به هم جنسهای خود (درواقع خود) دارند
ضمن اینکه اگر دقیق به این تظاهر نگاه شود خواهیم دید که چنین رفتار مردانهای نشانهی این واقعیت است که خود مردان نیز قربانی یک فرهنگ ناپویا هستند و با این کار، خود را در معرض مستقیم انتقاد و اتهام قرار میدهند و اسفناکتر اینکه هیچ قابلیت انعطافی هم برای آنها گذارده نشده (هر انعطافی ممکن است به انگ تعصب یا بیغیرتی منجر شود) اینجا قصد پرداختن به جزییات را ندارم اما همین اشاره برای بانوان فرهیخته و نازنین کافیاست که بیشتر به خواستگاه این عارضه توجه کرده و لایههای پنهان آنرا مورد بررسی قرار دهند
هدفم ازین گفتار انداختن توپ در زمین جنسیت نیست، هرگز! چراکه میدانیم هر پدیدهی فرهنگی در نهایت با مشارکت همگان قابل شکلگیری یا اصلاح است اما اشارهام بیشتر به نقطه شروع بحران است جایی که کمتر به آن پرداختهایم
چرا روی این موضوع که باورهای زنان نیاز به تغییر جدی دارد کسی کار نمیکند؟
چرا زنان بستری برای جستجوی آرامش از دست رفتهی خود پیریزی نمیکنند؟
چرا به بخشهایی از جامعهی مردان اجازه میدهند ازین آشفتگی آنها نهایت سوء استفاده را ببرند؟
چرا کسی به دیوارهای ذهنی زنانه که خود و هم جنس خود را زندانی میخواهد توجه نمیکند؟
خطای مجریان احمق یا مجبور (مردان) جای خود
چرا تلاشی برای برداشتن باورهای مخرب و مزمن از سرچشمهی اندیشههای زنان صورت نمیگیرد؟
در عین حال نکته ای که باید حتمن اشاره کنم اینست که :
یادمان نرود در جراحیهای فرهنگی هرگز نباید بدون تحقیق و مطالعهی کافی موجب خدشهدارشدن اخلاق شویم و برای اصلاح ساختار اندیشهها، شایسته نیست هرج و مرج و شکستن هر چارچوبی را یک حرکت نوین تلقی کنیم، هرگز!
طبیعی است که با هیچ اندیشهای که مبتنی بر زیباشناسیاست نمیتوان ولنگاری را به بهانه رفع محدویت جایگزین کنیم، در عین حالیکه مصمم به بررسی و رفع تمام موانع ذهنی و عملی (که منجر به بیثباتیها شده) هستیم، ضروریاست که بدانیم هر بیثباتی در ذات خود حامل عوارض منفی است و غش کردن بطور کل بد است چه ازین طرف باشد وچه ازآن طرف
آغاز و پایان هنر تولید و حفظ زیبایی است بنابراین هنرمند، متفکر و خردمند دراین صورت است که شیرین و خواستنی میشود به شرطی که باور داشته باشیم که یکی از فاکتورهای زیبایی ایجاد تعادل است.
پینوشت :
* اگر روزی بازیگران زن ایرانی که روی فرش قرمز عکس گرفتهاند بخواهند به کشور خود بازگردند آیا بستر فرهنگی نرمال برای پذیرش آنان وجود دارد؟ و اساسن ایشان با تکیه بر قدرت کدام جنبش فراگیر فرهنگی، نگرانی و ترس از هجمههای احتمالی را از خود دور کنند؟
* با وجود وضعیتی که به آن اشاره شد آیا این هنرمندان حاضرند به عنوان نمایندهی زن ایرانی هزینههای احتمالی بازگشت به کشور را برای نهادینه کردن یک ایدهی فرهنگی ( آزادی در برگزیدن یا نفی حجاب مورد نظر قوانین فعلی ایران ) پرداخت نموده و خود، پایهگذار یک جنبش فرهنگی در جامعه شوند؟
گویند ملا نصرالدین از منطقهای میگذشت (حتمن وقتی نقش مارکو پلو رو بازی میکرده) راه زیادی طی کرده بود و خسته، از قضا هنگام ورود، در مدخل شهر! عدهای گریان با دیدن غریبه بسویش دویدند و لابه کنان به امید اینکه ملا را خدا فرستاده و شاید او طبیب باشد به دامنش آویختند که ای مردِ الهی بدادمان برس که مریضمان از دست رفت
ملا که وضع را اینگونه دید چیزی نگفت و بر سر بالین بیمار رفت، کمی قیافهی طبیبانه به خود گرفت و دست و پای بیمار را گرفت و چند سوال کشکی از کسان بیمار که مویه کنان جواب میدادند نمود و با قیافهای جدی حکم کرد غذای داغ و نان تازهای بیاورند!!
ایشان چنین کردند و به امید شفای بیمارشان فیالفور، امر بجا آمد
ملا بر بالین بیمار ِبیحال و تبدار و پیش چشمان نالان مردم، با ولع دست به خوردن برد و با لذتی وافر و سرعتی کامل در چشم بهم زدنی دیس و قاب و مجمع و فنجان را خالی نمود و انگار که حریصتر شدهباشد با دهانی پر از لقمههای پایانی گفت از کباب و ریحان و اینها بازهم لازم است و ایشان بلادرنگ چنین کردند
درحالیکه بیمار نفسهایش به شماره افتاده بود ملا غذا را کمی! یکجا بلعید و انگار اتفاقی افتادهاست کمی جابجا شد و با کلماتی محکمتر گفت پُرسی دیگر خواهم، اینبار ادویه و دارچین هم اضافه شود!! و بینوا کسانِ بیمار در حیرت و بهت ازین طبابت و ترسی عمیق در از دست دادن عزیزشان گیج و ناباور، به خیال اینکه لابد حکمتی در کار طبیب است، لاجرم چنین کردند و دیری نپایید که بیمار جلو چشمشان از نفس افتاد و به رحمت ایزدی پیوست
بانگِ شیون برخاست و همه برگردِ تازه درگذشته خیمه زدند و گریه و زاری بالا گرفت و خاک بر سر و روی پاشیدند و گیس کندند و گونه خراشیدند که ای داد ازین بیداد
اندکی بعد درنگ کرده با حیرتی نالان و چهرهای وامانده رو به ملا، پرسیدند این چه طبابتی بود دیگر ؟! تو که هیچ نکردی ....
ملا درحالیکه کوزهی آب را سرکشیده بود و پایین میآورد گفت من نجات دادم
با حیرت پرسیدند نجات دادی؟؟؟!!؟؟
گفت آری نجات دادم، جان یک انسان را از مرگ نجات دادم
ما دو نفر بودیم، یکی این خدا رحمتی، یکی هم خودم، او از تب در احتضار بود و من از گرسنگی
بنابراین من یکی ازین دو را از مرگ نجات دادم
راستی شما دوست ندارید نماینده بشید توی خبرا خوندم به نماینده ها صد میلیون پول میدن؟ نمیدونم وام میدن؟ بلاعوض میدن؟ خوب نفهمیدم چطوری میدن ولی بلاخره این رقمو میدن
کم پیش میآید ... اما میآید
کم پیش میآید که قولی دهم و عمل نکنم ... اما میآید
کم پیش میآید که چیزی به قصد یک پست شروع کنم اما آخر کار شکل پایان نامه به خود بگیرد و خودم را راضی نکند ... اما میآید
کم پیش میآید که مطلبی را در ده صفحه بنویسم و بعد درحوصله یک پست خلاصه کنم طوری که کل مطلب دچار زلزله شود ... اما میآید
حال چه کنم پیش آمده دیگر ...
خلاصه شدهی عالم هپروت را فقط برای اینکه قول داده بودم (علی رقم میلم) فقط برای چند ساعت منتشر میکنم ...
..........................................................
منتشر و پس از ۴۴ ساعت برداشته شد
به امید روزی که از این فرهنگ به شکل دیگری یادکنیم، طوریکه هنگام گفتن و شنیدن لبریز از شوق و مالامال از غرور و افتخار شویم
تنها چون خدا
استوار چون تو
و آتشفشان اما ساکت
کسی را اینگونه میشناسی؟!
اگر چشم ... هایی بر فراز قلهی تو نظارهگر سرگذشت سرزمین ِدردها بودهباشند
اگر از نوک پرچین چشم...هایی بر ستیغ سرد و یخبندان تو قطرات آتیشینی فرو چکیده باشد
اگر از زیباترین چشم...هایی که بر فراز تو گذشته اند عکسی در خاطری ماندهاست
به من بگو
من آنها را میخواهم!
من آن چشم... ها را میخواهم
من حس آن اشکها را میخواهم
من آن عکس را از آن خاطر میخواهم
اما نه برای خود!
بلکه ...
پرواز نمیتوانم کرد اما ایستادن بر فرازت شاید کمتر از پرواز نباشد
بزرگی و عظمت و زیبایی تو را در ستایش از تمام زیباییهای جهان نمونه گرفتهام
چقدر آرامی تو !
و عجیب است که چقدر چهرهات خندان و چشمانت شیرین است
میگفتند کمی غمگینی و گاهی ابری
تو آیا جوششی در دل یا غرشی در گلو نهفته داری؟
کاش من آن بدوی کوه ندیدهای بودم که قبل از دوران پارینه سنگی میزیسته!
و شاید ازین روست که ترا توتم میبیند ... آری؟
گو که اینگونه باشد و من آن دهاتی سادهی عاشق توباشم
شعری برای تو سرودهاند آیا ؟
دامنههای ترا از شمال و جنوب و شرق و غرب برای ... برای غلتیدن دوست میدارم
و لذت بردن از دیدن اینهمه زندگی که بر دامنههایت جاری است
روحت را بر وجودم جاری میخواهم
اینهم گریزی قبل از « عالم هپروت »
که احتمالن نام پست بعدی است