اگر این اصل در مهندسی جهان نبود هرگز جهانی تا به امروز وجود نداشت
اصل تعادل
اگر چیزی سرجای خودش نباشد پایدار نخواهد بود
اصل پایداری مهمترین دلیل بقای جهان هستی است در تمام اشیاء و تمام مفاهیم .
فضای n بعدی در کمترین ابعاد خود که جهان ملموس حیات است سه بعدی است پس هرآنچه که به پایداری نرسیده باشد دراین سه بعد آنقدر معلق خواهد زد تا به بهترین شکل ممکن به پایداری برسد چرخش آزاد هرگز با نیروهای غیرطبیعی برای همیشه متوقف نخواهدماند
اما گاهی این پایداری بینظم است یا دستکم از نظر ما بینظم است پس چه بایدکرد؟
صبر؟
صبر و حوصله و تحمل مثل بسیاری از واژگان دیگر بار معنی رقتباری به خود گرفته است درحالیکه همه میدانیم که حوصله و تحمل کردن به معنی فرصت دادن است
فرصت دادن به آنچه که برخلاف میل ماست
براستی ما چقدر آدم فرصتدادن به دیگران هستیم؟
حال هرچقدر هم شعار دهیم که ما دیکتاتور نیستیم چنین به نظر میرسد که هیچکس حرفمان را باور نمیکند چرا؟
بدلیل اینکه در عمل خلاف اینرا ثابت میکنیم و رفتارمان بگونهای است که نشان میدهد دیکتاتوری در فرهنگ ما نهادینه شده
نوشتم و پاک کردم، بارها و بارها و سرانجام از گفتن و نوشتن منصرف شدم
چرا؟
دلیلش مهم نیست.
اما بسیار خلاصه عرض میکنم :
اگر قرار است نظری داشته باشیم، اگر قرار است رای بدهیم، فارغ از اینکه اینکار یک حق است یا تکلیف و یا هر عنوان دیگری، بهترین گزینه در میان این چند محترم گزینهای است که از ایرانی بودن و حفظ هویت ایرانی سخن میگوید، بهترین گزینش، انتخاب کسی است که از مدیریت کشور بطور واقع بینانه و بدور از رویای مدیریت جهانی سخن میگوید و باز کسی است که به حد و حدود وظایف و اختیارات ریاست جمهوری در قانون اساسی آگاهی دارد و دچار توهمات مزمن نیست
کسی که میداند و باور دارد که ادب مرد به ز دولت اوست
پینوشت :
از نظر من ادب همان دانش، فرهنگ و منش شایستهای است که برپایه راستی باشد
و
دولت همان ثروت، قدرت و جاه و جلالی است که هم میتواند برپایه راستی باشد و هم برپایه دروغ اما در بحث کلان
حکومتی خواستنی است که سرزده از ادب و پیرو خردمندی باشد و مردمانی دولتمند هستندکه با بهرهمندی از همان ادب و خردمندی خشنود شوند
اگرچه صلح آرزوی بشر است و همیشه لازم اما عدالت نَفَس زندگی است
اگر تعادل نباشد هیچ صلحی واقعی نیست،
بلکه سکوت مظلوم است از ترس جانش، از ترس مالش، از ترس آبرویش و یا هرسهی آن و این یعنی جنگ خاموش، جنگ پنهان، جنگ بالقوه، آتشی زیرخاکستر
و چه زیانباراست خشمی که فرو خورده شده،
چیزی که تو آنرا صلح میبینی صورت معصومانهی مظلومی است که روزی تاب گلوی خراشیده از بغضش را نخواهد آورد و آنگاه شاید از تو و تمام هستیات جز دود که لحظهای در فضا خواهد پیچید و محو خواهدشد چیزی باقی نماند
تاریخ را شاید فاتحان بنویسند اما سوزش خشم آه را تو باید با جانت به ابدیت ببری.
اکنون که خوش خوشان تو است بد نیست انگشت خود را کمی به شعله شمع کوچکی در بزمی شبانه از مهمانیهای سرمستانهات نزدیک کنی
فقط کمی و فقط دمی
اینرا میفهی آیا ؟؟؟