لبخند هدایت

 

 

 اگر انسان می‌دانست که براحتی و فقط با بهانه‌ای، دریک چشم به هم زدن، دنیا را از وجود نازنین خویش خالی می‌کند آیا حاضر می‌شد این زندگی را که با زندان رحم شروع می‌شود بپذیرد؟ 

 

اگر انسان می‌دانست که زندگی توام با درد و رنج و اشک و آه و فغان است آیا راضی می‌شد فکر آمدنِ به دنیا را که در همان آغاز تولد با درد و رنج مهربانترین فرشته‌اش همراه است حتی برای لحظه‌ای به ذهن خویش راه دهد؟

 

اگر انسان می‌دانست که «« در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح آدم را می‌خورد »» آیا حاضر می‌شد حتی برای چشیدن طعم لبخند پا به عرصه‌ی این جهان بگذارد؟ 

 

آیا انسان می‌تواند در آمدن و نیامدن بودن و نبودن زدن و نزدن خوردن و نخوردن هستن و نهستن جستن و نجستن خاستن و نخاستن خواستن و نخواستن بستن و نبستن بریدن و نبریدن جهیدن و نجهیدن خریدن و نخریدن ترسیدن و نترسیدن افتادن و ایستادن خوابیدن و نخوابیدن و هزار بیدن و میدن و تادن و بادنِ خود دراین دنیا تصمیم بگیرد؟؟؟ 

 

آری ؟ 

 

 

 

باور من اینست که آری می‌تواند، اما اینکه دقیقن کدامیک از آنها را و چند درصد، نمی‌دانم!

به باور بایدش دید، هرکسی را راز زندگانیش  

شاید کسی هست که برای تحمل نکردن این " زندگی و زخم‌هایش " بخواهد پایان دهد به حضور خود دراین غربت و شاید به سخره همی‌گیرد چنین آشفته بازاری ...

آنچه رفت به تاریخ پیوسته و آنچه خواهدآمد، پیش ما نیست فقط آنچه که هست، می‌تواند مال ما باشد، سهم ما باشد، روز ما روزی ما باشد ...

خب فکرشو بکنید اگر آدمی قبل از بوجود آمدن، امکان " اسکن و بررسی زندگی در یک نگاه " را داشت به نظر شما جمعیت کره زمین درحال حاضر چقدر بود؟ 

در چنین وضعیتی کیفیت زندگی ساکنان زمین چگونه می‌بود؟ 

باور خودم دراین باره چنین است اگر فرض کنم چنین اجازه‌ای برای انتخاب وجود داشت، پاسخم به پرسش ِآمدن یا نیامدن براستی نمی‌دانم  بود 

اما سوالی که شاید بسیار مهمترباشد اینست : 

چگونه می‌توان چنین امکانی را برای آیندگان فراهم کرد؟ 

چارینه

 

نیکی و بدی که در نهاد بشر است 
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

 

اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردد خردمندانند
هان تا سررشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند سرگردانند 

 

 

 

چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمُر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هِشت
چو مور خورد به گور و چه گرگ به دشت 

 

------------------------------------------- 

  

 جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد

 رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد
سودای زلف و خالت، در هر خیال نایداندیشهٔ وصالت، جز در گمان نگنجد
هرگز نشان ندادند، از کوی تو کسی رازیرا که راه کویت، اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت، از حلق جان برآرندهم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد
آنجا که عاشقانت، یک دم حضور یابنددل در حساب ناید، جان در میان نگنجد
اندر ضمیر دلها، گنجی نهان نهادیاز دل اگر برآید، در آسمان نگنجد
عطّار وصف عشقت، چون در عبارت آرد

زیرا که وصف عشقت، اندر بیان نگنجد 

  

 

زن‌ِ زنانه

 

 

 

شایستگی زنان، در ادراک مفاهیم انسانی، نه مدالی است که مردان به آنها اعطا کرده باشند و نه منتی که نگاهِ زن ستیز لایه‌هایی از تاریخ، طلبکار آن.

 

زندگی  

لبخند    

کودک  

انسانِ بی‌‌دفاع   

 

به باور من، عمق دریافت مفاهیم مهم زندگی در قلب و روح زنانه، بسیار ژرفتر است. این یک اعتقادخرافی یا حدس و گمان یا زر ِاضافه‌ی مردانه! ناشی از حس زن‌پرستی یا اغراق و مجیز و یا نظری فمنیستی برای تفکیک و برتری جنسیتی نیست بلکه واقعیتی است که تا کنون درجریان بوده و هست. 

این نگرش ِبرگرفته از تاریخ حاکی ازین‌ است که اکثریتِ زنان (و نه همگی بطور مطلق) توان تولید زندگی و برخاستن از خاکستر خویش را دارند و گویا یکی از دلایل طراحی جنس‌زن ایجاد چنین طبعی باشد

در ادبیات ما نکته‌های ظریفی است که نشان از باورها و حقایق زیبایی دارد شاید بی‌جهت نباشد که دو حرف آغازین واژه‌ی آبادی را با آب شروع کرده‌اند، آب مهمترین ماده‌ی حیاتی بر کره‌ی خاکی است و هرجا آبادانی و سرسبزی و شادابی بوجود آمده حتمن سر زده از آب بوده‌است، عین همین موضوع در واژه‌ی زندگی نهفته است، کلمه‌ی زن، دو حرف آغازین کلمه‌ی زندگی است پس اگر بنای فیزیکی هر تمدنی بر آب نهاده شده باشد بنای نرم‌افزاری زندگی نیز بر ساختار مغزی و ادراکی زن نهاده شده، همچنین مکانیسم زایش و مهمتر از آن حس مادری که جزء عجایب عالم امکان است در مغز و روح و روان او جاری است  

آیا اینها برای درک این واقعیت که زندگی از زن زاده می‌شود کافی نیست؟

آیا شکی وجود دارد که در مقابل، بدلیل ساختار مغزی متفاوت، مردان، بیشتر موجب بروز تنش و جنگ می‌شوند؟  

محکوم کردن جنگ و جنایت و وحشی‌گری، کاری است انسانی. 

به تصویر کشیدن مظلومیت کودکان و آوارگان، کاری است انسانی.  

دادخواهی و کمک طلبیدن و کمک رساندن و همه و همه‌ی اینها، انسانی و انسان‌دوستانه‌است برای یک انسان چه فرقی می‌کند که جان شیرین ِکودکی در اندیمشک زیر آوار جنگ هشت ساله  قربانی شود یا در نوار غزه ؟ 

چه فرقی می‌کند؟ پیکر بی‌جان کودکان در دستان پدر و مادر ایرانی باشد یا عراقی یا فلسطینی یا کامبوجی یا اسپانیا و امریکایی ...  ؟؟؟؟

برای یک انسان، جنایت، جنایت است و زجه و شیون و افسردگی ِبازماندگان، دردآور و کشنده  

اگر نقاب سیاسی این جنایت را از صورت دو طرف یک جنگ برداریم، اگر پرده از منافع بی‌سر و ته کسانیکه ستون‌های ‌زندگی‌شان را بر مرگ عده‌ای دیگر بنانهاده‌اند کنار بزنیم، شاید امیدی به ذات انسانی و دوری از خوی وحشی‌گری نمایان شود! 

زنانی که همردیف و همدست جنایتکاران می‌شوند و خود باعث و شاهد فاجعه هستند و ازین حادثه خشنودند باید در جستجوی اشکالات جدی در مغز و اعصاب و روان خود باشند!

ممکن است به دلیل فشرده‌گی این نوشتار چنین پرسشی تولید شود

مگر خونخواری و جنایت‌پیشه‌گی هم، زنانه و مردانه دارد؟؟  

نه!  هرگز !!  اما وجود چنین حقیقتی در روان آدمی این امیدواری را نشان می‌دهد که جلو‌گیری از تداوم خونریزی و جنایت، می‌تواند به خواستِ دو طرف، جدی و زنِ زنانه باشد، هرچند اگر بیشتر جنگها از روی هوس و حماقت، مردِ مردانه!!! سر می‌گیرد. 

 

 

کمی شکسته‌نفسی!

حالِ این روزهای من کمی تا قسمتی ابری است اما بدون آزار رساندن به خود، همچنان در مسیر موازی خطوطی که در بی‌نهایت بهم خواهند رسید رهسپارم

هر صبح که چشمانم از خواب رها می‌شوند و اولین شعاع نور را می‌بینم، شوقی درجانم می‌جوشد و گرمایش در پیکرم می‌چرخد که انرژی آن به شکل لبخندی بر صورتم می‌نشیند این شاید به تعبیر برخی، شُکر من از زندگی باشد یا به تعبیر برخی دیگر، پررویی و پوستِ کرگدنی داشتنم

برمی‌خیزم و به کوک‌کردن ساز وجودم می‌پردازم و تلاش‌می‌کنم تا دلنوازترین آوای موسیقی‌ ِبودن را با زندگی هم آهنگ کنم  

شکی نیست که مثل دیروزها هزاران ساز کوک نشده درانتظار من است و من تا پایان شب با وجود آنها و در معرض صداهای ناخوشایند، به نواختن آهنگی دانشین ادامه خواهم داد 

اولین تصمیمی که با خود دارم اینست که نباید از کوک بیفتم اگرچه بی‌نظمی، تاثیر خودرا خواهد گذاشت  

و تصمیم دوم اینکه کمک کنم تا چندین ساز، خود را کوک کنند  

هرچقدر تعداد سازهای کوک شده بیشتر شود من خوشنودتر و هرچقدر کیفیت کوک آنها بالاتر باشد، من به همان اندازه خوشبخت‌تر می‌شوم، این شاید همان انگیزه‌ای است که آن لبخند صبحگاهی را در من برمی‌انگیزد 

آیا روزی هم هست که من خود نتوانم کوک شوم؟ 

آیا کسی درآن روز به من کمک خواهد کرد؟ 

انرژی‌های بی‌کرانی که برای زندگی صرف می‌شود، سهمی برای من نیز خواهدداشت؟ 

آیا من تاکنون چنین انتظاری از دیگران داشته‌ام؟ 

اصلن داشتن چنین انتظاری بجاست؟  

اما من که انرژیم را برای معامله صرف نکرده بودم، هرگز در ذهنم خطور نکرده است که اینها را می‌دهم تا روزی از دیگران طلب کنم، بنیاد قرض الحسنه و قرض الحسینه که باز نکرده‌ام،  

اگر به دیگران انرژی بخشیده‌ام فارغ از اسم و رسم و مشخصات بوده است هرگز حفظ نکرده‌ام که به چه کسی چه چیزی را بخشیده‌ام، بدین ترتیب طلب کردن هم بی‌معنا خواهدبود 

 

اگر می‌توانم خوبی کنم نه برای اینست که قرض می‌دهم تا روز مبادا  

اگر می‌توانم بخندانم نه برای اینست که روزی من ِاخمو وگرفته و تُرش را کسی بخنداند 

اگر می‌توانم درکنار کسی باشم نه برای اینست که روزی درکنارم باشد، هرگز   

 

هرگز بیاد ندارم از کسی طلبکار بوده باشم حتی اگر دیگرانی به یادم بیاورند که من بیشترین کمک‌ها را به او کرده‌ام   

اگرچه حذف کردن روال داد و ستد در همه جای زندگی شدنی نیست اما چشم‌داشت، واژه‌ای است که من هرگز معنی آنرا نخواهم فهمید  

شاید به خاطر همین باشد که من از دیگران به ساده‌گی نمی‌رنجم  

شاید برای اینست که من از بخشیدن آنچه که دارم شاداب‌تر و تازه تر می‌شوم، شاید به خاطر همین است که احساس می‌کنم فضای خوشبختی پیرامون بزرگتر می‌شود  

من هرگز معنی مصرع دوم این بیت را نمی‌فهمم اگرچه مصر آغازش روشن‌تر است  

 

«« بی‌مزد بود و منت هر خدمتی که کردم /  یارب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت »»

 

به نظر شما عبارت بی‌مزد و بی‌منت در همه جا کاربرد یکسان دارد ؟

 

با این وصف به نظر می‌رسد که جهان، سراسر، چارسوقی شده فقط برای داد و ستد که هیچکس ترازوی خود را لحظه‌ای زمین نمی‌گذارد 

بنگاه معاملاتی پرهیاهوی دود و دم گرفته از حسرت‌های سوخته   

بازار بورس بزرگی به وسعت دنیا که هیچش کرانه نیست  

 

با اینحال به همه‌ی افکار و عقاید و زندگی‌ها احترام قائلم چراکه هرکسی در محدوده‌ی بودن خود آزاد است تا به هر شکلی که احساس خوشبختی می‌کند زندگی کند تا زمانیکه دایره‌ی عملکرد او باعث شکستن حریم دیگری نشود چراکه همه باید آزاد باشند نه فقط او  

عبارت بالا بسیار کلی و همینقدرهم نیازمند توضیح است اما تا موردش پیش نیاید نمی‌توان به خوبی بازش نمود

به هرحال این هم برای خود عالمی است، نباید به مردم خرده گرفت، آنچه که لازم است زیر ذره بین بگذاریم قبل از هرچیز رفتار خودمان است، هر کس برای خودش

اما دلیل اینکه چرا نویسنده‌ی این متن هرازچند به دیگران گیر می‌دهد سوالی است که هم‌اینک بهتر است پاسخ گویم  

هرگز از هیچ روش، منش، تفکر، سلیقه، سخن، رفتار، کردار، شخصیت و فرهنگِ کسی یا جایی انتقاد نکرده‌ام مگر در شرایط ذیل  

 

۱- صاحبان آن، طرفِ مستقیم خودم باشند 

۲- خودشان به هر دلیلی نظرم را بخواهند  

 

در توضیح هر مورد فقط مثالی می‌زنم

 

۱- اگر کسی در یک اتاق کوچک، پر از زن و مرد و کودک و نوزاد، بدون اجازه و خودخواهانه سیگاری روشن کند و انتظار مخالفت نداشته باشد یا دانش او کم است (نادان) یا تجاوز به حقوق دیگران را حق مسلم خود می‌داند  

۲- لطفن به این پرسش و پاسخ توجه کنید : 

 آیا سیگار کشیدن بد است ؟ خب بله  

حالا اگه من به هر دلیلی به اون نیاز داشته باشم چی؟ خب این دلیل بر بد نبودن و حذف آسیب های سیگار نیست منظورتو روشن‌تر بگو

خب اگه من دوست داشته باشم توی یه واگن عمومی قطار سیگار بکشم تو مشکلی داری؟ 

من و همه‌ی آدمای اونجا شاید به هر دلیلی آستانه‌ی تحمل خودمونو بالا ببریم و اون لحظه و حال ترو درک کنیم اما اگر فقط یک نفر از اون جمع نتونست تحمل کنه (حالا به هر دلیلی) اونوقت تو انتظار داری مخالف نباشه ؟؟؟؟؟ 

 

نکته آخر اینکه همیشه با گفتن بعضی واقعیت ها کسانی خواهند رنجید، اینقدر بی‌پروا بودن در یک فرهنگ ناخالص دردسرهایی هم داره که همگی بهش دچاریم اما این دلیلی برای ترسیدن و سانسورکردن و نگفتن و ملاحظه و این حرفا نیست مگه همیشه، با بچه‌ها طرفیم که ملاحظه کنیم؟ یا مگه قراره از ترس پرت شدن از جلوی بام، اینقدر عقب عقب بریم تا از پشت پرتاب بشیم؟  ها؟