حالِ این روزهای من کمی تا قسمتی ابری است اما بدون آزار رساندن به خود، همچنان در مسیر موازی خطوطی که در بینهایت بهم خواهند رسید رهسپارم
هر صبح که چشمانم از خواب رها میشوند و اولین شعاع نور را میبینم، شوقی درجانم میجوشد و گرمایش در پیکرم میچرخد که انرژی آن به شکل لبخندی بر صورتم مینشیند این شاید به تعبیر برخی، شُکر من از زندگی باشد یا به تعبیر برخی دیگر، پررویی و پوستِ کرگدنی داشتنم
برمیخیزم و به کوککردن ساز وجودم میپردازم و تلاشمیکنم تا دلنوازترین آوای موسیقی ِبودن را با زندگی هم آهنگ کنم
شکی نیست که مثل دیروزها هزاران ساز کوک نشده درانتظار من است و من تا پایان شب با وجود آنها و در معرض صداهای ناخوشایند، به نواختن آهنگی دانشین ادامه خواهم داد
اولین تصمیمی که با خود دارم اینست که نباید از کوک بیفتم اگرچه بینظمی، تاثیر خودرا خواهد گذاشت
و تصمیم دوم اینکه کمک کنم تا چندین ساز، خود را کوک کنند
هرچقدر تعداد سازهای کوک شده بیشتر شود من خوشنودتر و هرچقدر کیفیت کوک آنها بالاتر باشد، من به همان اندازه خوشبختتر میشوم، این شاید همان انگیزهای است که آن لبخند صبحگاهی را در من برمیانگیزد
آیا روزی هم هست که من خود نتوانم کوک شوم؟
آیا کسی درآن روز به من کمک خواهد کرد؟
انرژیهای بیکرانی که برای زندگی صرف میشود، سهمی برای من نیز خواهدداشت؟
آیا من تاکنون چنین انتظاری از دیگران داشتهام؟
اصلن داشتن چنین انتظاری بجاست؟
اما من که انرژیم را برای معامله صرف نکرده بودم، هرگز در ذهنم خطور نکرده است که اینها را میدهم تا روزی از دیگران طلب کنم، بنیاد قرض الحسنه و قرض الحسینه که باز نکردهام،
اگر به دیگران انرژی بخشیدهام فارغ از اسم و رسم و مشخصات بوده است هرگز حفظ نکردهام که به چه کسی چه چیزی را بخشیدهام، بدین ترتیب طلب کردن هم بیمعنا خواهدبود
اگر میتوانم خوبی کنم نه برای اینست که قرض میدهم تا روز مبادا
اگر میتوانم بخندانم نه برای اینست که روزی من ِاخمو وگرفته و تُرش را کسی بخنداند
اگر میتوانم درکنار کسی باشم نه برای اینست که روزی درکنارم باشد، هرگز
هرگز بیاد ندارم از کسی طلبکار بوده باشم حتی اگر دیگرانی به یادم بیاورند که من بیشترین کمکها را به او کردهام
اگرچه حذف کردن روال داد و ستد در همه جای زندگی شدنی نیست اما چشمداشت، واژهای است که من هرگز معنی آنرا نخواهم فهمید
شاید به خاطر همین باشد که من از دیگران به سادهگی نمیرنجم
شاید برای اینست که من از بخشیدن آنچه که دارم شادابتر و تازه تر میشوم، شاید به خاطر همین است که احساس میکنم فضای خوشبختی پیرامون بزرگتر میشود
من هرگز معنی مصرع دوم این بیت را نمیفهمم اگرچه مصر آغازش روشنتر است
«« بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم / یارب مباد کس را مخدوم بیعنایت »»
به نظر شما عبارت بیمزد و بیمنت در همه جا کاربرد یکسان دارد ؟
با این وصف به نظر میرسد که جهان، سراسر، چارسوقی شده فقط برای داد و ستد که هیچکس ترازوی خود را لحظهای زمین نمیگذارد
بنگاه معاملاتی پرهیاهوی دود و دم گرفته از حسرتهای سوخته
بازار بورس بزرگی به وسعت دنیا که هیچش کرانه نیست
با اینحال به همهی افکار و عقاید و زندگیها احترام قائلم چراکه هرکسی در محدودهی بودن خود آزاد است تا به هر شکلی که احساس خوشبختی میکند زندگی کند تا زمانیکه دایرهی عملکرد او باعث شکستن حریم دیگری نشود چراکه همه باید آزاد باشند نه فقط او
عبارت بالا بسیار کلی و همینقدرهم نیازمند توضیح است اما تا موردش پیش نیاید نمیتوان به خوبی بازش نمود
به هرحال این هم برای خود عالمی است، نباید به مردم خرده گرفت، آنچه که لازم است زیر ذره بین بگذاریم قبل از هرچیز رفتار خودمان است، هر کس برای خودش
اما دلیل اینکه چرا نویسندهی این متن هرازچند به دیگران گیر میدهد سوالی است که هماینک بهتر است پاسخ گویم
هرگز از هیچ روش، منش، تفکر، سلیقه، سخن، رفتار، کردار، شخصیت و فرهنگِ کسی یا جایی انتقاد نکردهام مگر در شرایط ذیل
۱- صاحبان آن، طرفِ مستقیم خودم باشند
۲- خودشان به هر دلیلی نظرم را بخواهند
در توضیح هر مورد فقط مثالی میزنم
۱- اگر کسی در یک اتاق کوچک، پر از زن و مرد و کودک و نوزاد، بدون اجازه و خودخواهانه سیگاری روشن کند و انتظار مخالفت نداشته باشد یا دانش او کم است (نادان) یا تجاوز به حقوق دیگران را حق مسلم خود میداند
۲- لطفن به این پرسش و پاسخ توجه کنید :
آیا سیگار کشیدن بد است ؟ خب بله
حالا اگه من به هر دلیلی به اون نیاز داشته باشم چی؟ خب این دلیل بر بد نبودن و حذف آسیب های سیگار نیست منظورتو روشنتر بگو
خب اگه من دوست داشته باشم توی یه واگن عمومی قطار سیگار بکشم تو مشکلی داری؟
من و همهی آدمای اونجا شاید به هر دلیلی آستانهی تحمل خودمونو بالا ببریم و اون لحظه و حال ترو درک کنیم اما اگر فقط یک نفر از اون جمع نتونست تحمل کنه (حالا به هر دلیلی) اونوقت تو انتظار داری مخالف نباشه ؟؟؟؟؟
نکته آخر اینکه همیشه با گفتن بعضی واقعیت ها کسانی خواهند رنجید، اینقدر بیپروا بودن در یک فرهنگ ناخالص دردسرهایی هم داره که همگی بهش دچاریم اما این دلیلی برای ترسیدن و سانسورکردن و نگفتن و ملاحظه و این حرفا نیست مگه همیشه، با بچهها طرفیم که ملاحظه کنیم؟ یا مگه قراره از ترس پرت شدن از جلوی بام، اینقدر عقب عقب بریم تا از پشت پرتاب بشیم؟ ها؟
سلام
اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم
جات تو جمع ما خیلی خالیه.
درود
ممنون از شما
از داشتن دوستان خوبی مثل شما خوشحال می شم