بنی آدم !!
بنی آدم اعضای یکدیگرند!
بنی آدم اعضای یک پیکرند!
سر دیگ آبگوشت بهم میپرند!
تریت را عشق است با پیاز تند!
بنی آدمش را ولل (ماکیاول)
بنی حیوان!
بنی حیوان اعضای یکدیگرند
بنی حیوان از یک گوهرند
بنی حیوان همه آدمترند!!! (ماکیانول)
" میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جانِ شیرین خوش است"
میازار موری که کیسه کش است که شلوار دارد او اما بیکش است
" مزن بر سر بینوا دست زور که روزی درافتی به پایش چو مور" (ماکیامور)
گرت نان بخواهی زدن بر شکم ترا عقل باید همی بیش و کم
مزن بر سر نانوا دست زور که چیزش بسوزد میان تنور
شکم خیرهکردی ندیدی کدو کجا خیر خواهد برایت عدو (ماکیادول)
مرا کور خواهی به ضرب و به زور
حقیقت نبینی تویی کور کور
اگر چشم میبود ترا این زمان
فلاحت گذار است و رفتن به گور (ماکیاکور)
خدایا من گناهم بیگناهی است
دراین دنیای پست حیله و زور
حقیقت روشن است مانند خورشید
عسل شیرین زهر تلخ و نمک شور (ماکیاشور)
گاهی از حریم تو عبور میکنم،
گاهی از مرز تو رد میشوم،
گاهی به محدودهی تو بودن، من اضافه میشود،
گاهی ترا در خود و خود را در تو مخلوط میکنم.
اگر این گاهها بدون اجازه تو باشد،
اگر این گاهها بدون میل و رضایت تو باشد،
اگر این گاهها از گاهی گذشته و تکرار شود،
آنگاه این عمل از شکل انسانی خود خارج شده و نامش تجاوز است.
و این چقدر نازیبا و زشت است حتی گفتن نامش اکراه آور است.
حریم تو جایی است که باید تعریف شود.
حریم تو محدودهای است که باید خط کشی کنی.
مرز خودت را نشانه بزن!
شاید ابهام، دیگران را گیج کند.
شاید مهگرفتگی در حریم تو نگذارد من مرزت را به خوبی ببینم .
تمام اینها که گفتم وقتی است که من، ناخودآگاه چنین کنم
تو اگر بخشیدی (آنهم به شرط عدم تکرار) که هیچ اما اگر نبخشیدی من باید مجازات شوم بدون هیچ درنگی و بدون هیچ اغماضی،
تاوانی که برای خطای غیرقابل بخشش باید پرداخت.
حال اگر اینها آگاهانه باشد که اصلن دیگر جای سخنی نیست!
چراکه من در حریم تو و در نزدیکِبودنِ تو یک دشمن هستم و تو باید از تمام دشمنانت ایمن شوی.
سخن عشق را در گوش معشوق نجوا باید کرد.
ابراز عشق با فریاد نیست.
خدا را در حریم قلبت نگاه دار!
خدا در آسمان نیست.
اصلن هیچ خدایی در آسمانها نیست و تو اگر دستانت را برای نیایش به آسمان بلند میکنی شاید جایگاه و بلندمرتبهگی عشق را نشان میدهی در حالیکه خدا در وجود توست، در قلب توست و در همین پیکرهی خاکی توست.
عشق را جلوهای اگر پیدا شود از کرانه نگاه،
از طعم سخن، از هر کاری و از تمام وجود تو تراوش خواهدکرد و این جلوه چیزی غیر از زیبایی نخواهدبود
خدا در قلب توست اگر تو خود خواسته باشی که در قلبت زندگی کند.
بدنبال هیچ خدایی در هیچ آسمانی نگرد!
درود بر همه دوستانم، مجازی و غیرمجازی
دوستانی که از اندیشههای آنها بهره میبرم چه در فضای سایبر و چه در واقعیت.
درود بر همه وبلاگ نویسان گرامی با هر سبک نوشتاری،
تمام کسانی که گفتن و نوشتن و نقد و بررسی را به امید زندگی شایستهتر دنبال میکنند.
درود بر همه کسانی که باوجود استفاده نکردن از دنیای مجازی دست و دلشان درکار تولید زیبایی است.
سلام بر همه هموطنانم،
هموطنان عزیزی که با تمام وجودم دوستشان دارم چراکه اگر چنین نبود دیگر چه نیازی به نقدهای گلهمندانه از تاریخ و فرهنگ و دهها خرده رفتار خودمان داشتم؟
نقدهایی که فقط با این منظور بیان میشود : اگر در رفع تیرگیهای گذشته کارگر نباشد دست کم تیر بلای آنها بر پیشانی امروزمان اصابت نکند
هرچند که اینکار در دنیای مدرن راه و روش علمی و کارگروههای تخصصی خودش را میطلبد اما به باور من درجستجوی تاریخ از دسترفته و تا رسیدن به تمدن نوین ( که زمانی خود بنیانگذارش بودیم ) اشاره و تاکید بر لزوم پرداختن به ریشهها کاری است همگانی و خواستی است عمومی.
و باز اضافه کنم که دوست داشتن منشوری است پروجوه که یک وجه آن نهیب و نقد است، نقدی که به جنبههای افراطی یک اشتباه و تکرار آن میپردازد
شاید قبلن هم در نوشتههایم خوانده باشید که کار من اشاره است من فقط به موضوعی اشاره میکنم و فکر میکنم پرداختن آن دراین فضا شدنی نیست یا دستکم کاملن شدنی نیست.
بزرگان و خردمندان جهان میگویند :
خطا را باید بخشید چون آدمی به دلیل یکبار مصرف بودنِ زندگیش ماهیتی خطاکار دارد و این هیچ کاستی و کژی نیست، بخشیدنِ خطا یعنی دادن فرصت.
اما تکرار خطا آنهم دائمی، آنهم از یک شکل و شمایل، آنهم با هزینههای سنگین آخر !!
پدر علم بسوزد
نمیدانم چرا این سوخته پدر از چنگ مردم ما گریخته است مثلن علم تاریخ.
بگذریم
اینست که به خاطر عزیز کسانی که دوستشان دارم هرگز لبخندهای سرد مثلن بههوای نرنجاندن آنها تحویلشان نمیدهم البته اخم هم نمیکنم فقط میپرسم
اینکار بد است یا خوب راستش نمیدانم اما میدانم که نتایج خوبی دربرداشته و همین انگیزهای برای تداومش بودهاست در حالیکه همیشه یادم هست که قبل از نقد رفتاری کسی، شخصیت خودم را شقه شقه کنم البته نه با ساتور قصاب بلکه با ساتور پرسش،
یعنی قرار با خودم اینگونه است که درباره هر چیزی که مورد پرسش واقع میشود ابتدا به کارهای خودم رجوع میکنم اگر خود علیل! باشم تا زمان اصلاح علیلی و شلیلی خود و اطمینان از رفع ریشههای وجودیش و صدالبته عدم تکرار آن هرگز دربارهاش از دیگران سوال نکنم
و مهمتر اینکه از تمام کسانی که به هرشکلی در اتباط هم قرار میگیریم انتظار نقد خود را دارم، میدانید که معنی اینکار برای من اینست که او مرا واقعن چقدر دوست دارد!
تمام اینها را گفتم تا زمینه برای بررسی یکی از موضوعات ریشهای فراهم شود
هوش هیجانی ...
هوش یکی از موضوعات مورد علاقه من بوده و در آغاز وبلاگ نویسی بخشی از نتایج کارهای خودم را بدون گفتن حق چاپ محفوظ آوردهام و اینک از شما میپرسم
میانگین آی کیو و اِی کیو مردم ما چقدر است؟
ازینکه تک تک ماها نسبت به بیشتر جاهای دنیا از IQ بالاتری برخورداریم زیاد شنیدهایم (درست یا غلط ) اما براستی تک تک ما و در نهایت همه ما از چه میزان EQ برخورداریم؟
باهمبودن
این فقط یک گفتار نیست،
این فقط یک احساس نیست،
این فقط یک تظاهر نیست،
ازهمگسیختن عین روز روشن است
همبستگی، مخصوص روزهای هیجان نیست
دلهای سرد را چگونه باید بهم پیوند زد؟!!
باهمبودن پیششرط زیستن است.
این درودِ آغازین است،
این، رسیدن به درک مشترکی است از لبخند
این، از بین رفتن درد مشترکی است از برهمبودن.
هرگاه به این مرحله از بودن رسیدیم
آنگاه کرانههای روشن صبح به رویمان درخشش خواهدگرفت.
جریانِ زیستن در بستر باهمبودن روان میشود
اگر بستر نباشد جریان چه بیحاصل هرز میرود!
هرچه نگاه میکنم، امواج نامهربانی است که در جانها سردی آفریده،
ازین موج هیچ باکی نیست، چون گرما بایدش
دوای این سردی را آفتاب میداند
روزی که مهر تابیدن گرفت
عشق آغازیدن خواهدگرفت
فقط باید خواست
باید خواست
باید خواست
اینجا آخر تمدن است
هرگاه در یک مجموعه هر چیزی سرجای خودش قرارگیرد آنگاه گویند عدالت برقرار شده یعنی تعادل در این مجموعه شکل گرفته است
خب اصلن چرا باید این تعادل باشد؟
چون اگر نباشد مفهومش اینست که آشفتگی بوجود آمده
خب آشفتگی نشانهی چیست؟
نشانهی نبودن عقل و خرد است
عقل و خرد چیست؟
همانکه جهان هستی براساس کاردکرد آن قابل بررسی است
معنی جمله بالا چیست؟
یعنی همانکه به "زندگی" و "بودن" و این حرفهایی که الان داریم میزنیم معنا میدهد
وبازهم یعنی اگر خردمندی نباشد هیچ چیزی پایدار نخواهدبود
چراکه در نبود خردمندی کم کم شدت آشفتگیها از آستانهی تحمل عبورکرده و بنیان جهان رو به نابودی خواهد گذارد.
مجموعه،
مجموعه میتواند تعدادی از اشیا باشد و یا جانداران
هرچیزی، یعنی هر عضوی از یک مجموعه
سرجای خودش، یعنی به ارزش واقعی خود رسیدن یعنی قرارگرفتن در جایگاه تعیین شدهاش
این جایگاه را چه کسی تعیین میکند؟
خوب مسلم است طراح
طراح کیست؟
دریک جامعه مردمان آن هستند
کسانی که برای زندگی بهتر خود نقشه و طرح پیریزی میکنند، یعنی خردمندان، دریک جامعه یعنی اکثریت خردمندان، یعنی اکثریت مردم
و ما خود چقدر خردمند هستیم ؟ تک تک؟
و ما جمعن چقدر خردمند دارم؟ کلن؟
و استبداد از نبود خردمندیِ اکثریت نمیحاصلد؟!!؟
هیچکسی نمیتواند به ما زور بگوید اگر میزان خردمندی ما کمتر از زور او نباشد
بهتر بگویم زوری که در بازوی استبداد برای سرکوب جمع میشود انرژی همان خردی است که باید در جان ما پر میشد
ما غافل شدیم و آن انرژی بزرگ به خطا رفته
اگر ما خردمند باشیم هیچ زورگویی بوجود نخواهد آمد
اگر هم گاهی در غفلتِ خرد بوجود آمد باز باید با خردمندی ساقطش کنیم
آهای اشتباه نکنی ها!
انرژی مثبت برای تخریب نیست
اگر زورت نمیرسد تا بر زورگو غلبه کنی کاری کن تا انرژی منفی او به هدر رود آنقدر که خود او از پادرافتد ضمن اینکه فکر نکن خردمندی همیشه فقط حوصله و آرامش و لبخند است گاهی خردمندی استفادهی آنی و غافلگیرکنندهی ضربهای است بر گردن کلفت یاغی دیوانه.
اما راحتطلبی و سهلانگاری و خوشگذارنی و هزار درد و مرض دیگر به ما تحمل سختی خردمندشدن را نمیدهد گویا!
میدهد؟
واگویههای من با خودم بود شما جدی نگیریدش
هنر؟ عشق؟ کار؟ یا تجلی هزارهها؟
گرههای رنج و حسرت چکیده از انگشتان کوچکی که آرزوی فروخوردهی بازی را با رنگ سرخ فریاد میزنند
نقشهای هزارهها برگرفته از جان کودکان انتظار، کودکان درد، کودکان خسته، دلشکسته
نشسته در تار و پود رنگین تاریخ
و زنانی که تجلی عشقهای به یغما رفته را اینگونه با پشتهای خمیدهی تاریخ رقم میزنند
و تو نیز آیا ؟
چون تویی گل باشد من چرا خاک نشوم برپایش؟
چون تویی گل باشد من چرا مهر تابان نشوم برتن مخملی گلبرگش؟
چون تویی گل باشد من چرا جاری نشوم بیمنت به بر ریشههای رویانش؟
بودنم نیست اگر این نشوم
هستیام بی معنی است که اگر این نشوم
نه برای نامی
نه برای رنگی
نه برای چیزی
و نه به امید تلافی هرگز
این شدن از سرشادی باید
این شدن ازسر شادافزونی،
ازسر خود خرسندی است
چون تو یک انسان ی
و منم عاشق انسان هستم
و من و تو همگی با آنها،
از دل یک ذره
از دل یک باور
از دل یک خِردیم
نازنین همراهم
تقدیم به او که دلش میخواست مرا کمی بکشد آنهم از نوع مچالهای
اما حتی روحم نیز از چنین نتیجهای که آنروزها به بار آمده خبر نداشت
از رنجی که ناخواسته بر تو روا داشتم شرمگینم
شاید من نیز زیادی درگیر روزگار بودم و چشمهایت را ندیدم
هست.
آری هست!
هستند. آری هستند!
کسانیکه رنج ، درد ، غم ، ... و ناامیدی را در چشمها میبینند و میفهمند ...
اصلن نیازی به دیدن اشک نیست!
کسانیکه که پندار و اندیشه پنهان را در چشمها میبینند و میفهمند و هیچگاه منتظر آشکاری گفتار و کردار نمیمانند
کسانیکه برای خود کسند و برای هیولاها خس!!!
اما...
اما همه که نمیتوانند از نگاه و از چشمها بدانند و بفهمند! .... حال به هردلیلی
پس ازینروست که نیاز پدیدار میشود و آدمی دست به آفریدن میزند
آدمی میآفریند ، آدمی آفریینده است.
آدمی قانون میآفریند
و قانون قرار است تا رسیدن به اخلاق جایش را پرکند.
قانون سبز است و اخلاق آبی.
آی اخلاق آی اخلاق
آی که اگر بودی ...
اما قانون عزیز است
قانون دوست داشتنی است
چون قانون قائممقام اخلاق است
قانون، مرد خوش تیپ و با وقار و محترمی است که با لباسی شیک و باکلاس در خدمت شماست.
قانون با لبخند و چهرهای شیرین و قامتی استوار همیشه در کنار شماست.
و اخلاق،
اخلاق اما دختر زیبا و دلفریبی است که به شما عشق را مینشانآموزد
اخلاق دختر زیبای وهمآلودی است که هرگاه ملاقاتش میکنید از بودن خودتان به شدت لذت میبرید و ازینکه دنیا را به وجود مبارکتان مفتخر کردهاید شادمان میشوید
خوشا به حال آنانکه همیشه با او هستند!
تمام وجود این دختر و ماهیتش از جنس عشق است ، یکپارچه عشق است.
و عشق، خرد سره و نوشکوفایی است که جان شما را میآکند و چشمهایتان را براق میکند
اصلن مهم نیست که شما آقا هستید یا خانم، هر کدام که باشید عاشق او میشوید چراکه او به قدری جذاب است که شما را عاشق تمام زیباییها میکند، حتی عاشق خودتان میشوید و به تمام کائنات عشق میورزید
" آی عشق آی عشق چهرهی آبیت پیدا نیست "