ساحل زندگی را قدم زنان تا به اینجا آمدهام، دریا گاهی طوفانی بوده و گاه آرام، ساحل گاهی سنگلاخ بوده و گاه ماسههای نرم نقش عبورم را برای چند ثانیه برخود گرفتهاست، من اما با همین مسیر ِدریاکنار سالهاست شب و روز را پیمودهام، گاهی با کفش و زمانی پابرهنه، گاهی با پالتو و زمانی هم برهنه، صدای دریا با مرغان همیشه برفرازش موسیقی سالیان من است، من سونامی را بارها دیدهام حتی وقتی هنوز برایش نامی نگذارده بودند و هم آرامش شب مهتابی دریا را وقتی همهی جهان درخواب هستند حتی مرغان.
کرانه را مینگرم . تا کجا قراراست طی کنم؟ ساحل دریا کجا تمام میشود؟
عجلهای ندارم اما سوال را نمیتوانم بیپاسخ گذارد، معمولن نمیدانم واژهای است دوپهلو، پهلوی اولش اینست که نمیخواهم بدانم و پهلوی دومش اینکه تا به حال، و ازین پس بدنبال دانستنش خواهمبود و گاهی نیندیشیدن، تنبلی ببار میآورد و تو، نمیدانم را برای راحتی خود میگویی!
مارشال پتن در اواخر عمرخود هر هدیهای رو میگرفت به جای گفتن متشکرم میگفت من اینو دوست دارم مثلن موقع دریافت یک سبد تخممرغ میگفت من تخممرغ دوست دارم ، من کفش دوست دارم، من چتر دوست دارم، من ساعت دوست دارم، من پالتو دوست دارم، من کلاه دوست دارم، من اسب دوست دارم ... من ماشین دوست دارم،من شکلات دوست دارم ....
جالبه که هموطنان فرانسویش، مارشال رو در جنگ جهانی اول به عنوان قهرمان ملی و در جنگ جهانی دوم به عنوان خائن به کشور معرفی کردند حالا آقای آنری خان که اینقدر شجاعت داشت تا آخرین لحظه صدور حکم، از کار خودش به عنوان راهی برای حفظ میهن، جانانه دفاع کرد و هرگز اتهام خیانت رو نپذیرفت حتی وقتی محکوم به مرگ شد، من خیال میکنم در لحظه خوندن حکم دادگاه ایشون گفته : من مرگ دوست دارم !
خب ضمن اینکه شوخی با مشاهیر (البته خارجی) خوشبختانه درکشور تابو نیست به نظر من این مدل رفتار میتونه نوعی ابراز تشکر جالبی از هدیه دهنده باشه، نمیتونه؟
البته همونطور که میدونید با دخالت کسانی که مارشال رو از نزدیک میشناختن واینکه او تا چه اندازه عاشق فرانسه است حکم اعدام به حبس ابد تخفیف دادهشد ... اما من
تمام اینارو گفتم تا با یک مثال بگم وقتی شخصیت به درستی شکل گرفته باشه آدمی درراه زندگی نه مغرور ِستایش و مدال شجاعت میشه که خود رو طلبکارانه مالک فرانسه بدونه و نه تسلیم و مایوس از انگِ خیانت، به التماس و درخواستِ عفو، افتاده به دست و پای حکومت.
حالا دستاتونو بزنید زیر چونه و هی بپرسید منظورت از به دیگران فکر کردن چیه؟ بذارید نوشتاری ادامه بدم :
به دیگران فکرکردن شاید گاهی چیزی به اسم حس مسئولیت است. حس همگانهبودن، خالی نبودن ذهن از پشتوانه، وجودی قابل لمس غیرازخود، حسی که منجر به همبستگی در انسانی زیستن و کمک به همدیگر در عبور از سنگلاخهای زندگی میشود، همراهی، همصحبتی، هم دردی در زندگی، نترسیدن از مرگ و نهراسیدن از بییاوری، دلخوش بودن به کمککردن و کمکگرفتن به هنگام نیاز، همسان پنداری با دیگری (امیدوار بودن، انرژیگرفتن و خوشحالی ازتنها نبودن) احساس تنهایی نکردن در تنگنا، حسی که هرکس از تنها نبودن خود خشنود است ودلگرم، مهمتراینکه بودن، معنا و مفهوم بهتری پیدا میکند
عبارت حس مسئولیت اما دو اشکال عمده دارد اول اینکه عربیاست و شاید خیلی قابل درک نباشد و دوم اینکه این اواخر پوچ شده و بیشتر بارمعنای طنز و هزل و گاهی قُرمدَنگی به خودگرفته ( افسوس از زلیخا )
به دیگران فکرکردن یعنی دست برداشتن از خودشیفتگیهایمان، ما ملتی هستیم که کمتر توانستهایم از دایرهی بسته خود فراتر رویم، مرکز عالم و آدم و هست و نیست را وجود خودمان قرار دادهایم
فرهنگ ایرانی با داشتن زیباییهای فراوان و دوست داشتنی، از دردهای بیشماری نیز رنج میبرد که برخی ازآنها به شدت حیاتی و تعیین کنندهاست
چند وقت پیش قول داده بودم درباره فرهنگ ایرانی (که منشاء آن زنان ایرانی هستند) مطلبی بنویسم حالا فعلن اجازهبدهید اشارهای کنم تا بعد
زنان و دختران و بانوان نازنین کشورم از جمله بستگان خودم با وجود تمام زیباییهای دلنشین در روح و روانشان به عارضهای دچارند که نسل به نسل به ماها رسیده و حالا این مصیبت چه زمانی قراراست پایان پذیرد؟؟؟ نمی دانم!! اما این اصول نانوشته به شدت در فرهنگ تربیتی ما موثر و نقش بسیار فعالی دارد ... کدام اصل؟
خودشیفتگی و به خودپردازی افراطی چرا و به چه دلیل؟ ازچه روی؟
عرض کنم به حضور نازنین شما : اگر جمعی از بانوان (چه کم تجربه و چه پرتجربه) در دور و اطراف و محل و شهر ِخود دیده باشید و احیانن خود نیز یکی از آنها نبوده (بلکه درصورت خانم بودن وجود نازنین شما بری از این زنگار باشد) و فقط شاهد و ناظر بودهباشید با کمی دقت درخواهیدیافت که یک زن هرگز روی دیدن زن دیگری را ندارد مگر :
کم مدرکتر ازاو باشد
کم درآمدتر ازاو باشد
کم آرایشتر ازاو باشد
کم پولتر ازاو باشد
کمحرفتر ازاو باشد
کمخوشلباستر ازاو باشد
کمخالیبندتر ازاو باشد
کمعشوهتر ازاو باشد
کماغواگرتر ازاو باشد
کمی شوهرنکردهتر ازاو باشد
کمیبیوهتر ازاو باشد
کمی نالانتر ازاو باشد
کمی واماندهتر ازاو درزندگی باشد
کمیناخوش یا مریضتر ازاو باشد
کمیدرماندهتر ازاو دریافتن شریکخوب (هرنوعش) باشد
کمیغرغروتر (از دست شوهر و این چه زندگیه) ازاو باشد
کمی چلاغتر (در جلب نظرها!! در مجالس و خیابان) ازاو باشد
کمی بینظمتر و شلختهتر و تنبلتر ازاو درامورخانه باشد
کمی چنگ وچلاغتر ازاو در به بندکشیدن شوهر باشد
کمی تیغنزنتر ازاو در روابط احساسی باشد
کمیناموفقتر ازاو در تربیت فرزند باشد
کمیگریانتر ازاو از مصیبتهای کار بیرون و خونه و بیتوجهیآقا باشد
کمیبیشتر ازاو دچار بیمهری و بیوفایی جنسمذکر! باشد
کمیخاکبرسرتر و دربهدرتر ازاو باشد
...
و فکر کنم درکل
کمیزشتتر ازاو باشد
فقط باوجود چنین عارضهای (خودشیفتگی ناشی از خودکم بینی) میتوان به اینهمه اشارات تن داد و عواقب وحشتناک آنرا به کل جامعه تحمیل کرد. حال به نظر شما درعرصهی این عارضه، دیگر جایی برای فکر کردن به دیگران باقی میماند؟
با وجودیکه نمیخوام هیچ بیحرمتیای به شخصیت معصوم زنان ایرانی (اکثرشون و نه همه) بشه اما یه زنگار دیگهای در وجود نازنین اوناهست که برای فرار از بازتاب عارضه بالا بهش پناه میبرن و وای از دلت زلیخا ...
تا حالا به علوم اثبات نشده! (با عرض ترس منظورم خرافهپرستی است) در محافل بیشتر خانمانه و کمتر آقایانه دقت کردین؟
سرکتاب؟ فال قهوه و چای؟ استخاره؟ دعانویسی؟ متولد چه ماهی هستی؟ چی؟
دونستن تاریخچه بسیاری از پدیدهها میتونه مارو به حقایق زیادی برسونه مثلن درشاهنامه صحبت از پیشگویی ِسرنوشت و بخت و آیندهی آدمها زیاده که عدهای دانشمند با رصدکردن مسیر عبور ستارگان و دانش آسمان شناسی پیشگوییهایی میکردن که به تایید حکیم فردوسی قابل استناد بوده البته من دقیقن علمی بودن اون کارو نمیدونم شاید اگر کتابی هم داشته در حملههای تازی و مغول و اسکندر و دیگران سوخته و رفته (ما که نمیدونیم کتابهایی که ازبین رفتن چیا بوده) اما بدون شک برخواسته از دانشی بوده که اکنون ما هیچ اثری ازاون رو نمیبینم چه بسا این پیشبینی یا پیشگوییها درست هم بودهباشه اما حالا چی؟؟؟
جادو؟! بخت بند؟! طلسم؟!! اِ اِ اِ !! فال قهوه ؟!!
اینارو که میگم فکر نکنید در فلان ده یا شهرستان اتفاق میافته نه خیر عزیز، بلکه در شیکترین مراکز تهران و درمیان آدمهایی که اگه ببینید شاختون درنیومدهمیشکنه داره اتفاق میافته و در جمع ایرانیان درهمهجای دنیا بگو چه فراوونشده (البته کمابیش بود اخیرن بیشتر شده)
البته من فکر میکنم این فقط یک زنگار نشسته بر باور بسیاری از زنان ایرانیه که روز به روز جدیتر هم میشه اما خوشبینانه به عوارض نگاه کردن حرفی است و راه برون رفت ازاون، یه حرف دیگه
مثلن استخاره که امروزه بازار داغی هم داره، شاید قدیمتر، دانشی بوده که فقط برخی از عالمان بزرگ، کسانی که دین، محل درآمد اونا نبوده (به شکل حرفه و شغل) بلکه عدهای وارسته، ضمن اینکه در امورات روزمره مثل بقیه مردمان زحمت میکشیدند اما بعد از کار و تلاش روزانه، زمانی رو برای پرداختن به تئوری اخلاق و دین و معناگرایی خود و دیگران اختصاص میدادن و ازاونجاییکه تسلط لازم و شایدکافی به دانش و علم اون کار رو داشتن، قدرت پیشگویی چیزی رو درخود میدیدن و جرات ابراز و توصیهشو به دیگران داشتن (من نمیدونم ها میگم شاید! ) اما حالا چی ؟! امور صددرصد عقلی که قرنهاست ثابتشده رو میدن به استخاره!
یا اینکه متولد چه ماهی بودن و درکدوم برج حامله شدن و ... البته بازم تکرار میکنم هدفم رد و انکار نیست اما اینکه هرکلیگویی توسط هریک از ماها که مثلن چندتا کتاب (عمومن هم بیاصل و ریشه) خونده باشیم و بعد به اسم فال و این چیزا، بود و نبود و اخلاق و هست و نیست و آخر عاقبت دیگران رو در یک نسخه بپیچیمو و السلام ... به نظر شما اینکارا یه جورایی به جواتبازی نمیزنه؟!
اگر روزی بر پایه علم و دانش ( یعنی قابل اثبات با اصول ریاضیات و یا تولید و مشاهده در آزمایشگاه و واقعیت) چیزی تحت عناوین استخاره زدن، فال بینی، سرکتاب بازکردن، شکستن طلسم، متولدین فلان ماه ال و بل و ازین دست علوم اثبات نشده! و بیشتر زنانه!! ارائه شد و از گونه خرافهپرستی بدر آمد ... قولشرف میدم منم در رقص ِحالا حالا حالاحالا بنداز دنبهرو بالا ... و ازین دست شادیهای سرخوشانه شرکت کنم. قولِ قول
پی نوشت :
اما چرا پتن ؟
چرا درمیان اینهمه مشاهیر دراین نوشتار چند موضوعی اما پیوسته به او اشاره میشود؟
چون آنری فیلیپ پتن کسی است که برای فرانسه باقی ماند؟
یا به این دلیل که سرنوشتش اصل « پنهان نماندن حقیقت » را باردیگر نوید داد؟
چون این نمونه راستین را زنی راستین پرودهاست؟
چون او قانون « به دیگران اندیشیدن » را تا سطح کشور و به اندازه یک ملت ارتقاع داد؟
فرانسوا میتران رئیس جمهور اسبق فرانسه روزی به دیدار قبر دور افتاده و فراموش شده مارشال پتن رفت و دستور داد قبر اورا شکافتند و استخوان های پوسیده اش را به معبد پانتئون آوردند و آنجا دفع نمودند.
در مدخل ورودی معبد پانتئون پاریس حک شده است :
« وطن نسبت به مردان بزرگ و خدمتگزار خود حق شناس است«
حقیقت چون ستارهای است که خورشید در روشناییاش بیفروغ است، با وجود عوارض و نابسامانیهای بسیاری که به گوشهای ازآن اشاره شد همواره مردان و زنان خودساختهای هستند که درعظمت ایران گذشته و ایران آینده نقش داشته و دارند و سرانجام روزی ...