چشم ... ها

 

گاهی برای شنیدنِ کسی یک جمله کافی است.

گاهی برای دیدنِ کسی یک لحظه کافی است.

گاهی اما برای فهمیدنِ کسی باید او را در آغوش کشید و مدتها رهایش نکرد فارغ از تمام حاشیه‌ها، بدور از قید زمان و مکان و منظر. بی‌نیاز از بار ذهنی در احتسابِ نسبتها جنسیت زبان تاریخ کاربردها، محض ِمحض.

(اگه این ذهن شیطون دست از سر کلمات برداره و بذاره من حرفمو بزنم خیلی خوبه)

درحال، مطلقن به ملاحظات، باورها، حدو حدود و قراردادها کاری ندارم، منظورم خالصانه است بدور از تمام چیزهایی که به ما رنگ و طعم و بوی خاک می‌دهد. اما ...

اما مگر می‌شود؟ مگر می‌شود چنین خالصانه؟ هیچ دنیایی به تو این آزادی را نداده است و هیچ باوری ترا اینگونه رها نمی‌خواهد، چراکه آدم‌ها با باورهایشان زندگی می‌کنند و منافعشان .

مگر می‌شود چنین پاک، وجودت را اهدا کنی؟

مگر می‌شود چنین خدای‌گونه از عرش ِتنهایی مرگبار فرودآیی و خود را برای فهمیدن هدیه‌کنی؟ جانِ شیرین هدیه کردن سخت می‌تواند پشیمانت کند، سخت.   نه !!!  نمی‌شود!  ملاحظات با نیزه ایستاده‌اند . نه ! محال است باورهای خشن و گاه زهراگین شمشیر بردست ...  نه !  نه ! جان شیرین جان‌شیرین جان‌شیرین.

پس چه سان باید از لولیدنِ بر خاک برخیزیم ؟ 

وه که چه اندک! چه اندکند این لحظه‌ها در زندگی، لحظاتی که ترا تازه می‌کند و به خودت نزدیکتر.

اما ... راهی هست، گریز راهی! که شاید گاهی ترا به خانه می‌برد. شاید!

راهی هست و نوری و جایی که ترا باید دید از پشت پرچین.

چشم ، چشم‌هایت راهی است برای دیدنِ تو، بی‌ملاحظات بی‌نیزه بی‌خشونت بی‌شیمشر و بی‌شقاوت و بی‌هزاران ظن ِبی‌شرف .

چشم‌ها نشانه‌اند، نشانه‌ای از بودن، هستن و شدن.

و هرکسی پشت پرچین چشم‌هایش پنهان است.

چشم‌ها خانه‌ی من است کاشانه‌ی من است و نهانخانه‌ی کیستی ِ‌من.

شاید به همین جهت، دیدار، همیشه پرالتهاب است و گاهی شیرین، چشم‌ها بزرگترین مجهول جهان هستند و زیباترین هم .

و این تب و تاب برای دیدنِ چشم‌ها از هیجانی‌است که یک لحظه ممکن است رخ دهد، ممکن است!

و آن لحظه‌ی کشف‌کردن است، شیرین‌ترین لحظه‌ی دیدار.

کشف‌کردن شناختن نیست.

کشف‌کردن درک‌کردن نیست.

کشف‌کردن فهمیدن‌ هم نیست.

کشف‌کردن گذر از تنهایی است.

شکستن مرز باور یگانه بودنت، عبور از خود و از مدار بسته باورهایی که ترا کوچک کرده‌بود و اگر کمی باران‌گونه باشی گذر از حوض به رود‌ و از رود به دریا و از دریا به اقیانوس.

 ... اگر باران‌گونه‌ باشی.

چشم‌ها را چون جانِ شیرین جانِ شیرین جانِ شیرین ...

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:46 ق.ظ http://parchine-raz.blogsky.com/

پست پرمعنا و زیبایی است
موفق باشید

مرسی

جاودان به شادی

عسل بانو پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ق.ظ


احتمالاً قصدت از تکرار سه باره ی جانِ‌ شیرین،‌ شکرک زدن ملت نبوده است؟!

می بینم !
ملت چقدم قندیل شکر بستن !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد