نُهمین لباس

 

هر روزه آدم‌های بسیاری با سر و وضع مناسب و قیافه‌ای شیرین، چشمان مارا ناز و نوازش می‌کنند که بابت این هدیه‌ی آنها باید ممنونشان بود و سپاسگزار، درکنارش همشهریانی هم هستندکه با ناهمگونی ِفراوان باعث قلقلکِ تفکر و تامل می‌شوند، البته شیک‌پوشی، هم می‌تواند ژنتیک باشد و هم پرورشی امادرعالم نتایج، کسی‌که به این نظم اجتماعی توجه نکند هزینه‌اش را می‌پردازد، هرچندکه خود، متوجه آن نباشد.

بدون تردیدکسانی‌که به خود و دیگران احترام قائل‌هستند باسر و وضعی نامناسب و ناهماهنگ از خانه خارج نمی‌شوند مثلن هیچکس حاضر نیست با لباس زیر و کفش راحتی و موهای‌ژولیده به محل کار یا مهمانی و یا خیابان‌ برود مگراینکه درشرایط بحرانی و اضطراری مثل زلزله و ازین قبیل باشد درغیراینصورت حرکتش را به‌حساب فقر‌همه‌جانبه‌ی او خواهندگذاشت و اساسن در رفتار با او، اهمیت چندانی به‌حضورش داده‌نخواهدشد.

موضوع را در شرایط کاملن رسمی و عمومی فرض کنید والا در شرایط خاص، ممکن است در جمعی که خیلی هم شلوغ باشد کلن هیچ لباسی برتن هیچکس نبوده!! و زبانم لال! چشمم کور! بلا بدور! هیچ اتفاق غیراخلاقی درحوزه نظری هم نیفتد تا چه رسد به حوزه‌عملی (آره؟) یا در گروهی که چنان پوششی برآنها سوار باشد که نتوان زن و مرد بودنشان را تشخیص داد مگر با اشعه ایکس!! و یاگروهی که لباس‌های فرم برتن داشته باشند، این را جدا کردم تا موارد خاص از عقیده باور تفکر مکتب کار و ایدلوژی با کلیت موضوع درهم نیامیزد.

اما پوشیدن لباس مرتب و تمیز و رعایت زیبایی و شادابی سروصورت‌ومو با فرم و رنگ پوشش و تناسب همگی آنها با فرهنگ و عرف درهر جامعه‌ای، بدون شک نشانه هوش، سلامتی و درجه شهروندی یک همشهری است که در فرهنگ لغات عمومی به آن باکلاسی اطلاق می‌شود، خب تا اینجا را داشته باشید.

ازطرفی یک باور نسبتن عمومی دیگر هم وجود دارد که آدم‌های شیک و تمیز و خوشپوش را قرتی، فوفول، تی‌تیش و با هر اسمی از این قبیل می‌شناسد دلیلش را هم عصاقورت داده‌گی، وسواس، به من نگاه نکن مریض می‌شم و بیش از حد پاستوریزه و بهداشتی‌بودن در کلام، رفتار و دیسپلین ِاین افراد می‌داند و با این حساب آدم‌های مقابلش را خاکی، خودمانی و صمیمی فرض می‌کند و بها می‌دهد به کسانی که خیلی به کت و شلوار یا کت و دامن!! اعتقادی ندارند، موهایشان زیاد مرتب نیست، خطی از اتوی لباسها دیده نمی‌شود و درکل خیلی هم از تناسبات و زیبایی در ظاهر ِطرف خبری نیست. ( و این از برکات مارگزیدگی تاریخی مردم ماست که ریسمان سیاه و سفید را از روی افراط و تفریط به یک باور رسانده‌اند)

اکنون آنالیز و تحلیل هریک از باورها را به خودتان وامی‌گذارم اما قبل ازآنکه لال بمیرم یا دقمرگ شوم می‌خواهم از حضور شریفتان بپرسم آیا می‌توان از این زاویه هم نگریست؟ که :شاید مهم نیست قیمت لباس، رقم بالایی باشد بلکه آنچه که شما را از شر بی‌کلاسی نجات خواهد داد حس خودِ شما در درک زیبایی است حال اگر شما آدم زیباشناسی هستید و از طرف دیگر علاقه‌مند به تکامل !! برای کامل کردن خود و صمیمی بودنتان کافی‌است ارزش هرچیزی را بدانید، مثلن یک کت و شلوار وقتی در راه نجات کودکی که بطرف خیابان دویده و اتومبیلی اورا نشانه رفته، خاکی و احتمالن کمی‌هم پاره شود به جایی برنخواهدخورد یا اگر کودکی درحین بازی و دویدن مانتو/ دامن شیک شما را با بستنی نقاشی‌کرد بهتر نیست باعث لبخند شما شود تا چیز دیگر؟

تشخیص ارزش و قیمت هرچیزی، نسبت مستقیم با سلامت عقلی دارد و هرگونه زیاده‌روی یا کاستی ِفراوان نشانه‌ی نوعی اختلال است، البته اَنگ اختلالش گردن روانشناس، آنچه به ما مربوط می‌شود شعور فردی و هوش اجتماعی او در روابط است، یکی آنقدر به ظاهر اهمیت می‌دهد که به خاطر یک لنگه جوراب حاضر است مثلن رم را با مردمش به آتش بکشد و یکی اینقدر به آن بی‌توجه است که حال یک شهری را بهم می‌زند.

درست است که درباور عمومی یک لباس اسپرت متشکل از تی‌شرت و جین درعین راحتی و یله‌بودن باید به شعور دیگران بی‌حرمتی نکند و اگر بخواهیم خشت کلمات را با ملات ادبی بچینیم  به عبارت شاعرانه : آنچه بر تن شما بار است بر چشم دیگران خوار نباشد و گمان خطا بر باور عمومی ندهد و باز درست است که به قول ورزشکاران توان شما در مانورهای حرکتی، گردشی و پرشی نباید کاسته شود و چابکی و احساس رضایت باید ازین مقوله نصیب شما گردد اما مرز بین خودمانی و صمیمی بودن با فقر تیپ و شخصیت کاملن روشن است و همینطور مرز بین باکلاس بودن و حقیرشمردن دیگران، چراکه اساسن احترام به شعور دیگران بیش از آنکه به ظاهر و لباس یک فرد مربوط شود به حس دورن او برمی گردد.

چه بسا ممکن است شما در برخورد با فردی که لباس‌های بسیار گرانقیمت و شیک و مرتبی هم پوشیده است اصلن متوجه مارک و گرانی و فاخری آن نشوید و سراسر، مهر و احترام و فروتنی ازو دریافت کنید و یا دربرخورد با فرد دیگری که لباس بسیار ارزان و بی‌مارک و معمولی برتن دارد چنان مجذوب لبخند و دانش و عطوفت و گرمای وجودش شوید که رنگ و بی‌رنگی لباس به خاطرتان نماند اما این حس از کجا ناشی می شود؟

ممکن است ازین باور ناشی شود؟ که اساسن پاسداشت حرمت انسانی یک مقوله درونی است و سرزده از اندیشه و باور هرکسی‌، که به انسان و موجودات و حتی خودش از چه منظری نگاه کند و چقدر ارزش قائل شود؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد