سرنوشت

 

گاهی دلم به شدت می‌گیرد ازاینکه دوره زندگیم مصادف با حوادثی است که حاصلش پراز غم و اندوه و اشک و آه‌ مردمان است، حوادثی که کشور و مردمم به نوعی درگیر آن هستند و جهان و مردمانش به نوعی‌دیگر، اصلن یکپارچگی جهان را نمی‌توان نادیده‌گرفت

نمی‌دانم اگر غیرازین بود، چگونه می‌شد؟ مثلن اگر پنجاه سال پیشتر بدنیا آمده‌ بودم، راضی‌تر بودم؟ و تطبیق و هماهنگی و انعطافم بیشتر بود؟ اگر پنجاه سال پس ازاین بود چطور؟ خوشحالتر بودم؟ و به جز چند زلزله و سیل احتمالی خفیف، جنگی بنگی دنگی بر پیشانیمان بخت نمی‌شد؟ یا در کوره‌ای چیزی به جرم فکر و خیالاتم آتشم می‌زدند و ذوبم می‌کردند!؟ نمی‌دانم  

هرکسی در دوره زندگانی خود با تمام تصادفاتی‌که بی‌قاعده و قانون به نظر می‌رسد اگر قدرت اراده‌انسانی را تا صددرصد هم به اصالت بشناسیم نیز از چند چیز گریزی ندارد، کودکی که بدنیا می‌آید پدر و مادرش را انتخاب نکرده، ملیتش را هم همینطور، زبانش، رنگ پوست و موی و ژنتیکش، زمان و تاریخ تولدش، جنسیتش،‌ وضعیت اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی ِ خانواده و کشورش، و خیلی چیزهای دیگری که تا ابد پایه‌های شخصیت و سرنوشت اورا تعیین می‌کند سوالی که هیچکس پاسخی برایش نداشته یا دست‌کم پاسخش مرا قانع نکرده‌ اینست :

آیا تمام اینها تصادف محض است؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
عسل بانو سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:11 ق.ظ

/در گردش دون به دون، اعمال قبلی هرکس، محیط دون یا زندگی بعدی اش را تعیین می کند. منتهی در هر جامه ای به خاطر اتمام حجت، یا بواسطه ی بعضی اعمال دون قبلش، محیط و اوضاعی برایش فراهم می کنند که حجت بر او تمام بشود.هر بار که شخص، دون (جامه) عوض می کند، پرونده اش موقتا بایگانی می شود؛ برای اینکه به او فرجه بدهند و ارفاق کنند بلکه بتواند جبران بدیهای گذشته اش را بکند./

حتی فکر کردن به اینکه 50 سال در دنیا زندگی می کنیم و سپس تا ابد باید تاوان آن 50 سال را بدهیم هم مسخره است! تازه امکانش هست مثلا در یک کشور جهان سومی مثل ایران به دنیا آمده باشیم، یا پدر و مادرمان فاقد صلاحیت تربیتمان باشند یا همه جا جنگ باشد یا وقتی به یک خانه ی قدیمی در کوچه پس کوچه های پاریس که می رسیم به نظرمان خیلی آشنا می اید یا آدم هایی را که برای اولین بار می بینیم به نظر صد سال می شناسیمشان و حتی اسمشان را هم می دانیم !

یا مثلا چه توجیه منطقی ای وجود دارد برای بچه ای که در 8 سالگی فوت می کند و اصلا مجال فهمیدن هم پیدا نمی کند و حکم هم باشد که این بچه در بهشت ابدی جای داشته باشد؟ یا مثلا من نابینا باشم و آن دنیا خیلی راحت یقه ی خدا را بچسبم که چرا اینجور مرا آفریدی؛ می خواستم صد سال سیاه اینطور نیاوری مرا ! یا مثلا یک آدم بی سواد را پیغمبر کنی و ما را به هیچ نشماری یا برای دو نفر ( آدم و حوا) راهنما بفرستی و این همه آدم را امروزه به حال خود رها کنی؟ یا ...

گردش دون به دون توجیه گر همه ی این مسائل است، ما یکبار نمی آییم بلکه در تمام شرایط ممکن قرار داده می شویم( یکبار با پول، یکبار بی پول ، یکبار در آمریکا، یکبار در آفریقا ،‌یکبار با والدین فرهیخته ، یکبار بدون آنها، یکبار خوشگل ، یکبار زشت و ... ) تا بتوانیم با خیال راحت از عدالت او به کارمان ادامه دهیم و خودمان را آدم کنیم! و در ضمن در 99% موارد به این دلیل زندگی گذشته ی خود را به یاد نمی آوریم که 1. به خاطر گذشته ی احتمالا عالی خودمان مغرور نشویم -2. به خاطر گذشته ی احتمالا ضعیف و بد خود سر خورده و ناامید نشویم.-3. این احتمال را بدهیم که این آخرین دون زندگی ماست و ممکن است دوباره به دنیا برنگردیم! پس تنبلی هم موقوف...

پیمان جان خلاصه اینکه توجیهی در کار نیست و رسما جلوی خدا کم آورده ایم.

حالا در گذشته بودمو کاری ندارم اما اگر قرار باشه من بمیرمو دوباره در جسم دیگری به دنیا برگردم حتی اگر در بهترین کشور و شهر و ... تمام عالی ترینها رو هم داشته باشم اصلن اصلن اصلن نمی خوام
بابا من نمی خوام بعدازین به دنیا برگردم حرفم اینه

حتی اگه اون تناسخ و این حرفا رو در بهترین شرایطش بپذیریم مسئله اصلی اینه:
من در کجای این تکرارها حق انتخاب دارم ؟؟؟؟
اگر دارم من انتخابم اینه که اصلن نمی خوام دوباره به دنیا بیام همین
حالا جلو خدا اگه کم هم بیارم مهم نیست مهم اینه که یکی به من بگه سرانجام کی قراره من حق انتخاب در مسائل مهم رو داشته باشم؟؟؟

عسل بانو سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:58 ب.ظ

خب الان بحث یک مقداری منحرف شد! از اینکه همه ی این مسائل تصادفه محضه یا نه؟ رسیدیم به این جا که اختیارات ما پس کی وارد بازی می شه؟!

حالا فرضا بهت می گفتن بیا دنیا و چند تا عیب کوچولویی رو که مونده درست کن و از طرفی به چند تا بدبخت بیچاره ی دیگه هم کمک کن یا همین حالا پاشو برو بهشت / آرامش ابدی/ داشته باشو خودتو دیگه درگیر نکن ! واقعا کدومشو انتخاب می کردی؟

حالا اگه از خودتم که می گذشتی، فکر اون بدبخت بیچاره ها مطمئنا ولت نمی کرد! همه ی آدما هم که مادرزاد سنگ دل به دنیا نیومدن که... خب دیگه چه جای پرسشه؟ میارنت دیگه! تازه با علم به اینکه تا ابد قرار نیست بیای و بری، پس به خودت می گی تازه شانس هم آوردم که می گن دوباره برو لای آدما!

تازه مگه تو از اون دنیا خبر داری؟ از کجا معلوم که ازت نپرسیدن؟! شایدم پرسیدن و مثل خیلی چیزها که یادمون نمی یاد این موضوع رو هم از صفحه ی ذهنمو پاک کرده باشن!

به هر حال هر چیزی ممکنه...

شوخی نوشت: از خداتم باشه که فرستادنت لای آدما، بازم می یای از اول بچگی می کنی ، درس می خونی ، بزرگ می شی، زن می گیری ، حال می کنی...
برو حال زندگیتو ببر که فردا پس فردا دوباره خررمونو می گیرن و باید سین جیم بشیم!!!!!!!!!

حالا نمی‌شه از خیر ما یه نفر بگذرن؟!

من کی گفتم ببرنم بهشت؟ اصلن کی تا حالا گفته که بهشت کجاست و کی میبرن و ازین حرفا من گفتم فقط برگشتن به دنیارو نمی‌خوام بازم این دلیل نمی‌شه حالا که دنیارو نمی‌خوام پس می‌خوام عارف بشمو موهای سرو ریشمو تا غوزک پام بلند کنمو درویش بازی دربیارم (شیطنت)

تصادف بدترین مرحله گرفتن انتخاب هست چرا؟
چون وقتی کسی انتخاب ترو سلب می‌کنه امیدداری که سرانجام حقتو ازش پس خواهی گرفت و دوباره حق انتخاب بهت برمی‌گرده اما چیزی که تصادفی باشه تو هرگز انتخابی نداری که هیچ اصلنم امیدی به بهبود شرایط نخواهی داشت ... اینطور نیست؟

اگه هوسه یبارش بسه
نه بچگی می‌خوام نه جوونی و نه زن و نه زنبور و نه زنجبیل و نه زنحریق!؟و نه زنگوله و نه حال و ...

اگه تونستی وساطت کن و اسم منو از لیست خط بکشن

حالا نمی‌شه از خیر ما یه نفر بگذرن؟!
( نه ترو خدا اصرار نکنین ) نه نه ... نه ..نه ...نه ...نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد