زندگی بی‌مزه!

 

هیچ فکر کرده‌اید که چرا بیشتر پدر و مادرهای ما چه فرهیخته و فرهنگی و چه کم سواد و تحصیل کرده به اصرار و اجبار می‌خواهند فرزندشان یا دکتر شود و یا مهندس ؟

خب با وجود این فضا، بالطبع خود جوانان هم الینه و مسخ شده بدنبال آن هستند. البته این به خودی خود و درحالت نرمال بد نیست اما مشکل از آنجا شروع می‌شود که باید مثل قصه‌های مجید از اول تا آخر داستان، همراه هوشنگ مرادی کرمانی با لحجه کرمانی و همصدا با کیومرث پوراحمد با لحجه اصفهانی فریاد بزنی :

هیچکس سرجای خودش نیست!

چگونه باید درک درستی از شغل و حرفه و کار و تخصص پیدا کرد؟ بدبختی مضاعف اینست که بخش عمده‌ای از چنین هموطنانی، حال چه قاضی و خیاط، چه پزشک و  قصاب و چه مهندس و نانوا هرگز طعم و مزه و شیرینی تخصص و کار خود را نخواهند‌چشید.   چرا؟

چون نه تنها در آغاز آموزش و کار بلکه در میانه‌ی راه و حتی پایانش هیچ کشش و علاقه‌ای به آن رشته و کار نداشته و پیدا نمی‌کنند. وازدگی، دلزدگی،‌ بی‌میلی،‌ فرار از مسئولیت، خودخواهی و غرور‌های عجیب و غریب! و بگیروبروهای دیگر جزء عوارض این واقعیت است.

در کنار خیلی از واماندگی‌هایمان شاید:

حرفه‌ای و علاقه‌مند و قابل نبودن یک جوشکار، موجب فرو ریختن ساختمانی می‌شود که دریک قلم، سی‌نفر را در دم زنده بگور می‌کند.

یا بی‌میلی یک راننده اتوبوس، پنجاه نفر را دریک آن و بسیار دردناک به خواب ابدی می‌برد.

 

این موضوع در مقیاس بزرگتر و بدور از این صحنه‌های خشن، هرماه باعث اتلاف میلیون‌ها نفرساعت‌ انرژی و عوارضی چون تشدید افسردگی‌های مزمن و لاعلاجی می‌شود که بر دامنه بی‌ثباتی و گیجی این ملت ‌افزوده و ریشه بسیاری از گرفتاری‌های جدی دیگر می‌شود.

گروهی که نخود هر آشی هستند و خود را مالک همه چیز می‌دانند به جای خود اما شاید بخشی از کسانی هم که حاصل رنج و تلاش و کار و تفکر دیگران را طلبکارانه می‌خواهند از همین دسته باشند البته شدت و ضعف این پروسه به دل رحمی و دلسوز بودن گروه اقلیتِ مطلوب هم بستگی دارد.

هنوز نمی‌دانم مطرح کردن این موضوع بیشتر از روی حس همدردی است یا از روی نقد و بررسی  اما از روی هر کدام که باشد واقعیت اینست که درکل انرژی جوانان ما صرف اصطکاک و فرسایش می‌شود.

منافع ملی خاطرتان هست؟ ... حال باید چه کسی و چگونه حافظ منافع ملی باشد؟

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
عسل بانو چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:08 ب.ظ

یک داستان جالب!
یادمه روزی که برای انتخاب رشته ی دانشگاه آزاد پیش یکی از استادای بناممون رفته بودم، ازم پرسید خودت چه رشته ای دوست داری بخونی؟!
گفتم اول و آخرش پزشکی! گفت می دونی که خیلی سخته و 14 سال از عمرت رو باید صرفش کنی؟! گفتم به هر حال زندگی سختی داره تازه مگه شما پزشکی خوندین الآن ناراضی هستین؟ گفت پس بزار یه داستان جالب برات بگم!
یه روز تو جوونی هام که به گمونم سال سوم پزشکی می خوندم و از طرفی رتبه ی زیر ده آورده بودم و چند تا آموزشگاه منتم رو می کشیدن که برم براشوون تدریس / تبلیغ کنم! و همه ی دخترا از سر و کولم بالا می رفتن!!!! و خلاصه غرور سر و کله مو گرفته بود . رفتم کفش فروشی، از پشت ویترین یه کفش چرم و بسیار خوش دوخت نظرم رو جلب کرد که از قضا خیلی هم گرون قیمت بود. گفت خلاصه خودمو راضی کردم که بخرمش. پس رفتم داخل و از فروشنده خواستم کفش رو برام بیاره... کفشه چشمش رو بدجور گرفته بوده و از شانس بد شماره ی سایز پای اون رو هم نداشتن ! این استاد ما حسابی با کفش ور می ره و هرکاری که می کنه کفش تو پاش نمی ره.
فروشنده بهش میگه آقا می شه لطفن جورابتون رو دربیارین!!!! استاد ما هم یه نگاهی بهش می ندازه و راضی می شه که جورابشو در بیاره. فروشنده بهش می گه یه نگاهی به پاتون بندازین لطفن! ایشون هم نگاه می کنه. فروشنده می گه چطوره؟ ایشون می گه عالیه... خب پام نه زیگیل! داره و نه غیر عادیه و در کل یکی از زیباترین پاهای دنیا رو دارم!!!!! فروشنده می گه حالا به کفش یه نگاهی بندازین و ایشون هم می گه خب این کفش هم جزو بهترین کفش های دنیاست!
فروشنده می گه موضوع همین جاست!!! هم شما عالی هستین هم این کفش اما خورنده هم دیگه نیستین...!!!!!!!!
قضیه ی مردم ما و رشته ی تحصیلیشون هم همینه! همه فکر می کنیم اگه دکتر یا مهندس باشیم پس شعور و مراتب عالی بودنمون هم تکمیل شده و دیگه یونیک هستیم و حالا اگه مثلا به جای دکتر، پرستار یا چه می دونم بهیار بشیم درجه ی فهم و شعورمون هم به همون اندازه کاهش پیدا می کنه!!!
بعدم گفت اون موقع حرف اون اقا رو نفهمیدم / چون فکر می کردم خودم از اون بیشتر می فهمم!!!/ و حالا بعد از این همه درس خوندن و خارج تحصیل کردن( اون هم تو دانشگاه ام آی تی بوستون) فهمیدم که من عاشق وکالت و موسیقی هستم!!!
...
خوبه که آدم خورنده خودشو پیدا کنه ... و تا تهش بره، همین!


جالب و شنیدی بود

درباره خورنده هم اصولی هست که می‌شه ازشون استفاده کرد با این فرض که هیچ اصلی در موضوعات انسانی قطعیت نداره اونچه که می‌تونه عدم قطعیت ها رو مدیریت کنه خردمندی افراد هست و میزان موفقیت درین راه هم به میزان خردمندی اونها بستگی داره

فرزاد چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:24 ب.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام مطالب جالبی دارید
خوشحال می شو بلاگ منم ببینید البته نظر یادتون نره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد