واگویه

 

تصور کن!‌ اگر حتی تصور کردنش سخته ... بعضی آدمارو اگه مثل قهرمان فیلم‌های ترسناک یا جنایی در یه شرایط وحشیانه ضدانسانی و مرگبار، دست و پا بسته ومچاله شده داخل گونی بندازنو سه دور شکلات پیچش کننو  بعدازون داخل کفنی چیزی لوله شده، شصت دور طناب دورش بپیچن با ده تا گره کور هم روش، و در نهایت برای اثبات قطعیت مرگش یه وزنه صدکیلویی هم بهش وصل کنن و  در تاریکی نیمه شب، وسط اقیانوس بندازنش توی آب ...      چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی شد!!!!

باز از اعماق اقیانوس و تمام اینها بیرون میان و خودشونو نجات میدن!‌ چرا؟

به خاطر زنده موندن، به خاطر زندگی، برای نفس کشیدن و دیدن دوباره جهان.

نفس‌کشیدن، دیدن،‌ خندیدن و بازگشت به زندگی یک حقیقت است.

چه چیزی؟ چه نیرویی؟ چه قدرتی؟ و به قول روانشناسا چه انگیزه‌ای؟ باعث این اتفاق معجزه‌آمیز می‌شه؟؟؟ ... *عشق؟!                عشق هم یک حقیقت است.

بگذریم که خیلی‌ها حتی در بهترین روزهای زندگی خودشون هم مرده زندگی می‌کنند تا چه رسد به اینکه کمی توی سختی بیفتن و ... 

اینو گفتم تا بگم روح بعضی آدما برای رسیدن به حقیقت حتی با قرار داشتن دراون شرایط وحشتناک، دست از تلاش و جان کندن بر نمی‌داره،‌‌ اگر نفس کشیدن برای جسم انسان،‌ برای حیات او یک حقیقته، نفس کشیدن برای روح و روان آدمی به همون اندازه و حتی بیشتر حیاتی‌تر و حقیقی‌تره، شاید به خاطر این باوره که کسی از درون من فریاد می‌زنه :

آدم هایی درین دنیا هستند که در هر شرایطی به دنبال حقیقتند!  حقیقت بزرگ! بعضی وقت‌ها از کسانی که حقیقت را چیزی جز تخیلات نمی‌دانند یا اصلن معتقدندحقیقتی نیست،‌ نفسم  میُ‌برد نه از نبودن حقیقت بلکه از به تاریکی رفتن قلبی و سقوط بشری. آدمها منافع دارند،‌ آدم ها خودشان را دوست دارند،‌ آدم ها برای رسیدن به نیاز‌های خود تلاش می‌کنند. اما آیا برای رسیدن به خود باید از روی دیگران رد شد؟ آدم ها آگاهانه یا شوتانه برای منافع خود می‌جنگند، می‌میرند و هزار درد و مرگ دیگر به هم هدیه می‌دهند!

آدم ها وقتی دنبال حقیقت هستند که تمام اینگونه خواستن‌هایشان را برای خودشان با همه بخواهند، اشتباه نشود! منظور هیچ سیستم اقتصادی خاص نیست،‌ ذهنیت امر مورد نظر است مهم نیست شما در کجا و با چه کسانی زندگی می‌کنید و رنگ و دین و قول و قد و پول و سوادتان چقدر است،‌ مهم، باوری است که از حقیقت یافته‌اید، مهم اندیشه‌هایی است که باور شما و نگاه شما را به حقیقت، می‌سازد، که جان خالص حقیقت در باور من یعنی خود بزرگ بینی، خود عزیز بینی، خود هستی بینی،{حقیقت یعنی خود خدا بینی!} در بخشش،‌ دل ‌ورزی و آفرینندگی، یعنی خواستن و پرداختن به تامین نیاز‌های بشر، از نان و نبات تا عشق و آزادی، هرکس به اندازه توان عاشقانه‌اش نه توان تکلیف گونه وظیفه نما. گسستن اندوهی و اگر نشد کاستن از رنج دیگران حتی با به تن گرفتن رنجی، از خود مایه گذاشتن،‌ از جان و روان خرج کردن آنهم بی شائبه، فریاد برای آزادی فقط به خاطر حقیقت، فقط بخاطر خود خدا بینی، خمیرمایه حقیقت عشق به << انسان >> است و ‌ برایند تمام رازهای زیبا خود انسان است، این نگرش، از مرگ می‌کاهد،‌ از درد کم می‌کند و زیستن را شکوفاتر می‌نماید در غیر اینصورت نه فقط برای قوت و غذا و انبار و سیلو، که حتی اگر برای صلح و امنیت و عدالت گستری‌، تمام سرمایه و دارایی خود را خرج کنی چون اندیشه بازگشت فقط به خود، درپس آنست و برای سود بیشتر از جنس فقط برای خودم، تلاش کرده ای‌، تو همان آدم خود تنها بین تاجری هستی که شادی و افسردگیت،‌ قوّت قلبت،‌ عشقت،‌ زندگیت و همه چیزت را همان انبار‌ها و بانک‌ها، اندازه می‌گیرند، و افت و خیز عرضه و تقاضا، نوسانات قلب ترا تعیین می‌کند، بی کم و کاست تمام وجودت صرف اخباری‌است که بازار به روحت می‌فروشد. خب خیالی نیست، این هم راهی‌است و همه آزادند هرگونه که می‌خواهند و می‌توانندبفهمند!‌ اما زار و مظلومیت، شکایت از ناشادی‌، دم از تنهایی ‌زدن و درک نشدن و سیاه خواندن جهان و امان از دست همسایه گفتن، از عجایبِ خودفریب‌داده‌ای‌است که جان عزیزت را می‌خراشد و تو نمی‌دانی؟!  نه عزیزم!  اینگونه نیست، با نالش و زارش و اشک‌مصنوعی دلی را که هیچ، نگاهی‌ هم نمی‌توان همراه کرد. در چنین فضایی که برای خود ساخته‌ای دگر چه انتظاری‌، اگر سرخورده‌ می‌شوی و برای تو حقیقتی نیست، واضح است، در وجود تو حقیقت مرده است، هیچ حسی، هیچ نشانی و هیچ ردپایی از آن در خود نمی‌یابی، حقیقت واژه بی‌معنایی بیش نیست!  چراکه معنایی‌ از درون نمی‌جوشد.

 

اینارو به خودم گفتم کسی به خودش نگیره

 

 *یادآوری :

‌ عشق در معنای بزرگش، در شکل اصلی و دامنگسترش، یک انرژی درونی و مثبتیه که در وجود یه انسان می تونه تولید بشه، وقتی با خواست و اراده اون شخص این انرژی به انرژی جهانی و فضای بی‌کران هستی و کائنات وصل می‌شه نیروی بی‌کرانی بوجود میاد که دیگه لازم به توضیح نیست، این عشق قابل تقدیم یکجانبه، بذل و بخشش، تقسیم به یک تا بی نهایت انسان نیازمند، حراج و ..و ...و بگیرو بروست و یکطرفه و با اختیار، قابل هزینه است و تقدیم کننده اون زیباتره که انتظار متقابل و چشمداشت برگشت و باز پسگیری از همون فرد و اشخاص رو نداشته باشه، خلاصه اینارو کرده و انداخته تو دجله یا هر جای دیگه. ماهیت این عشق گسترده این فرمیه و خودش تولید عشق می کنه بدون اینکه شما از گیرنده مقابل انتظار برگردوندن اونو داشته باشی اما عشق، در شکل‌ عمومی‌تر که نمود، سمبل و الگوهای شناخته شده‌ و مردمی‌تری داره برای ایجاد و پایداری نیاز به داد و ستد داره، هیچ تعارف پذیر هم نیست، اصلن هم نمی‌تونه یکجانبه و بابذل و بخشش‌ و بدون بازگشت باشه چون پا می‌خواد و دوجانبه‌است و برای آغاز و تداوم باید داده و گرفته بشه تا از بین نره مثالش همین عشق بین زن و مرده که قراره منجر به چشم تو چشم، دست تو دست، بغل تو بغل، لب تو لب،‌ ... چیز تو چیز و بگیر و برو ... بشه.

حرف زدن ازین تو در تو ها که بسیار واضح و همه فهمه، بعد فرمولاشو با اون عشق جهانگستر قاطی کردن زیاد اتفاق می‌افته به خاطر همینه که خیلی‌ها اساسن کلمه عشق بزرگ رو همردیف این نمادکوچولو که همراه س کس و آخ و اوخه اشتباه می‌گیرن، نه عزیزم تو این شکل از دوست داشتن که منجر به اینهمه تو در تو می‌شه اگه تو در توی اولیه درست نباشه بقیه اصلن شروع نمی‌شه تا چه رسد به ادامه، اون اولیه اسمش هست دل تو دل . چطور ممکنه یکی دل بده و ببخشه و حواله کنه و مقابل نده و نباشه؟ شما بگید : دل تو ... ؟  مثل کف زدن با یه دست، می‌شه؟!! با این حساب لابد منتظرید عشقم بوجود بیاد؟ چه طرب انگیزآسا!! تازه طرف بعد از اهدا عشقش ازش حرفم نباید بزنه تا مرام و ارزش عشقو خراب نکنه!‌    چه دل انگیزناک !!!

 

پی نوشت برای بعضیا که خیلی باحالن و من دوستشون دارم : خود خدا بینی نه تنها توصیه شده بلکه بازم توصیه می‌شه! " خود خدا بینی = انسان خدا بینی " نه خودخواهانه دچار"غرورِ خود گنده بینی" یا " خود بزرگ دماغی" شدن ، بدون شک من خیلی نقص دارم و برای کامل شدن باید وقت و انرژی زیادی صرف کرد مثلن وقت و زمانی به اندازه طول عمر، این رو هم مطئنم که کامل شدن درکنار هم امکان پذیره و هرگز نمی‌تونم همه چیز رو درست و بدون نقص بدست بیارم  

نظرات 3 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:37 ب.ظ http://f10.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری امیدوارم موفق بشی.
اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟

سعید جان یه بار اینکارو کردیم

مگه نه ؟

سپیدار چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:01 ب.ظ

البته ما زرنگ تر از اینیم که به خود بگیریم، جا خالی دادیم رد شد!!!!!

به خصوص تعویض کلمه ی خودپسندی و تو آکولاد گذاشتن خود خدا بینی باعث شد که هیچ کس خدای نکرده هیچ چیز رو به خودش نگیره!!! و من هم کااااااااااااااااااملن درک کردم که اینارو به خودت داشتی می گفتی!!!

بقیه ی توصیفاتت آرمانی و قشنگ بود، البته همه آرمانی خوب بلدن حرف بزنن. چی؟ باور نداری؟ پس داداش ۲ مین از منبر بیا پایین ، جاتو بده به من!

دل تو دل رو خیلی پسندیدم! به نظر ترکیب جدیدی می یاد، من که تا حالا نشنیده بودم.

پیشنهاد: بهتر بود می نوشتی این نوشتار تصحیح خواهد شد!
بهتر نبود؟

راستی به دل نگیری که من راجع به درون مایه ی پستت حرفی نمی زنم ، به خودم قول دادم مثل بقیه باشم!!! آدم باید ظاهر نوشته هایی رو که برای نظر خواهی فعالن ببینه، نه بیشتر!

هر حرفی می تونه هر کسی رو مخاطب قرار داده باشه پس عزیز دلم، هرچقدر دوست داری خودتو مخاطب این نوشتار بدون ، منکه بخیل نیستم ،
... اینارو به خودم هم می گفتم چراکه این احساس، این نگاه به دنیا و این نگاه به << انسان >> از درون خودم می‌جوشه، قبل ازینکه کلمات رو بسیج کنم تا شعار بدن، از جوشش درون خودم پرسیدم و به حرفای دل خودم گوش کردم، سال‌هاست که من اینگونه‌ام شاید صد ساله! و برای تعریف درونم از واژه ها کمک خواستم، التماس کردم، به پاشون افتادم تا منو بگن، تا این احساس و بار معنای این دلبستگی به << انسان >> رو با خودشون بردارن و انتقال بدن هرچند هنوز هم خوب نتونستن


من با خودم عهد کردم از آرمانی حرف بزنم که خودم بهش رسیده باشم و از رازی پرده بردارم که خودم اونو کشف کرده باشم، حرف بی پشتوانه زدن مثل نقاشی کردن کنار ساحله

اینجا متعلق به خودته هر وقت خواستی بگو اکانتشو بدم حرفای دلتو بزن (هرچند تو خودت منبر قشنگی داری افسون شب)

به نظرم تصحیح نشد، تکمیل شد چون چیزی رو کم یا حذف نکردم فقط اضافه کردم اما اگه تو دوست داری باشه آقا تصحیح شد

و اما حرف اصلیم : از تو یکی اصلن انتظار نداشتم این حرفو بزنی!!! درسته که اینا اندیشه و باور شخصیه منه اما من اونو عمومیت دادم، شاید یکی بگه واژه حقیقت همون واقعیت بود! شاید کسی بگه برو جلو بوق بزن داداش! شاید کسی بگه ...
به نظر من اگر از درون مایه حرف بزنی تازه کامنت دادی و الا ازین کامنتهای < وبلاگ قشنگی داری ..... متن زیبایی بود .... حرف دل منو زدی و ... به جان خودم خیلی باحالی و .... دمت گرم و .... به ما هم سر بزنو ... بپر بپر زاغی جون و ... ازین حرفا > تا دلت بخواد همه جا هست.
اساسن من کامنتی رو می خوام که به اصل و رژفا بپردازه پس لطفن ...

سپیدار پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:29 ب.ظ

جان سپیدار این دیگه آخرین ویرایش بود؟

پیمان جان منظورم از تعویض کلمه ی خودپسندی و بعد اینکه دیگران به خود نگیرن! اینه که اصلن چرا باید کسی به خودش بگیره؟ و چرا باید در جایی که متعلق به شخص شماست، آزادی حرف زدن رو از دست بدی؟ خودپسندی اگه درباره ی شخص انسان باشه به نظر من که بد نیست، حالا شما رو نمی دونم. قرار نیست ما آدم ها همه رو ، همه وقت خوشحال و راضی نگه داریم!!! درسته؟

بگذریم، درباره ی درون مایه ی نوشتت نظرم رو می گم اما به یه شرط ! شرطم اینه که شما هم طبق این جمله رفتار نکنی که میگه ( پس یکبار دیگر روال را مرور می کنیم، من می گویم. تو می فهمی! روشن شد؟ ) یعنی اینکه اینجا قرار نیست من به شما و متعاقبا" شما به من درس اخلاق بدین و در یک بحث فلسفی نگران کم آوردن !جلوی طرف مقابل باشیم. مثل نظرات قبلی که همه بی نتیجه ماند از نظر من و شما هم حرف های درستتان را به یک بچه فهماندید!!! از دید خودتان.
می گویی حقیقت یعنی خود خدا بینی و نباید این لفظ با خود گنده بینی اشتباه شود! خب چرا این وصف؟ بیا یکدفعه بگوییم " انسان خدا بینی "! یعنی هم خود خداییم، هم سایرین. .. چی؟ می گی همه خدا نیستن، بعضی ها لایق انسان نامیدن هم نیستن چه برسه به خدا بودن؟ اگه اینو می گی که مطمئنم نمی گی! شاید مهم ترین قسمت قضیه هم همین باشه. و نقطه ی تأمل برانگیزیه!

ببین من می گم اصلن مهم نیست که سایرین چقدر بدن! یا اصلن بدی کردن، چه می دونم یکی مثل ... که این همه جوون رو مثل گوشت دم توپ فرستاد جلو که مثلن اسلام حفظ بشه!!! یا یه کله خری مثل بوش و یه روباهی مثل سیاستمدارای روسیه و انگلیس و ... ، حرفه من اینه که چرا ما باید این زنجیره رو همچنان ادامه بدیم و تو زندگی فردی و اجتماعی خودمون جداش نکنیم؟ آقا اصلن هزار نفر می رن می افتن تو چاه ( همش از کشور عقب افتاده ی خودمون غر می زنن اما وقتی می رن پیک نیک طبیعت رو به گند می کشن و بر می گردن خونه ) تازه متوقع هم هستن که دولت باید آشغالای او نا رو جمع کنه! ما چرا باید خودمونو بندازیم تو چاه؟... بحث خود خدا بینی اینجا کمک می کنه، به خودت می گی فرضا" همه مسلمونی و مسیحی و یهودیت کردن. من اما می فهمم که دین ها فرقی با هم ندارن!!! تا حالا شده از کسی بپرسی مذهبت چیه؟ بگه خدا یکیه و همه مذهب ها هم مثل هم!!! یا همه طبق یک روند پوچ و بی مغز شروع به تعریف برتری های دین قوم و قبیله شون کرده؟... برمی گردم به ابتدای صحبتم که گفتم فرضن بدترین ادم که مثلن منو چه می دونم بیست سال شکنجه کرده و شلاق و مشت ولگد حوالم کرده ، اما وقتی من خدا ببینمش با خودم می گم این دستای خشنی که داره منو شکنجه می ده از اینجا که بره بیرون ، سر بچشو نوازش می کنه! یعنی دیگران خدابینی در سخت ترین شرایط ! تازه این وسط این درگیری با خودت ایجاد می شه که ای بابا ! همیشه که نمی شه من کوتاه بیام پس حقم چی می شه؟ و این پیچیدگی بیشتر می شه تا جاییکه عقل و شعور و قلب و اطلاعات و سخاوت و خلاصه تمام ابزارای دست ادمی با هم شور و مشورت کنن و نتیجه ی درست آخر سر بدست بیاد... به خاطر اینه که می گم انسان خدا بینی کار بسیار مشکلیه و نباید رفت بالای منبر ! مطمئنن تو تصمیماتی که برای خودت می گیری این رو به وضوح حس کردی که در اغلب موارد یک حس به دیگری می چربه و اشتباهات بشر هم دقیقا" از همون نقطه آغاز می شه.

می بینی که تفاوت افکار من و شما در جزئی نگری و کلی نگری ماست! حرفمون به نظر من البته، یکیه اما در جمله ی اول به تفاهم نمی رسیم و باید یه دست بزنیم تو سر و کله ی هم تا این وسط هر دو چیزهای بیشتری یاد بگیریم وگرنه چه فایده داره که شما یه پست بفرستی و منم به به و چه چه راه بندازم که عجب پست باحالی!!!

حالا چی می گی اینطوری چپ چپ نیگاه می کنی؟!

نه چرا چپ چپ نیگا کنم عزیزم؟

بهت خوب گوش می‌کنم تا بهتر بشناسمت.
با دقتِ به تمام حرفات، ایندفعه می‌خوام ترو به عنوان نماینده یه طیف فکری بیشتر بشناسم، چون اصلن گمان نمی کردم جواب های من یه همچین برداشتی داشته باشه با اینحال ازت پوزش می خوام و چه خوب شد که گفتی نازنین

تمام اندیشه و باوری که من ازش حرف می زنم نتیجه اش اینه :
هیچ تئوری یا ایده ای که باعث ناراحتی و دلخوری یه آدم دیگه بشه، ارزش طرح نداره، قرار براینه که همه چی کمک کنه تا آدما به درک حقایق برسن تا بتونن به همدیگه کمک کنن. بنابراین هیچ چیزی ارزش ناراحت کردن انسانی و شکستن قلبی رو نداره، درغیر اینصورت اساس کار مشکل پیدا می کنه. کلمات اگه نمی تونن کمکمون کنن، اجازه هم نخواهیم داد باعث جدایی بشن چراکه هدف اینهمه جون کندن، عشق ورزیدن به << انسان >> هست اگه غیرازین باشه همه چی بیهوده و پوچ خواهد شد، به زبان خیلی ساده‌تر یعنی من تمام کسانی رو که در این دنیا برای رسیدن به درک درست از " انسان و زندگی " تلاش می کنن در اولویت توجه قرار می دم و خیلی دوستشون دارم، خیلی بیشتر ازخیلی و ازهمراهی اونا شاد و خوشحال می‌شم و الا تو هم می تونستی مثل خیلی های دیگه با تفت دادن حرفای خاله زنکی به اسم روزمره نویسی و با جمع کردن یه عده از " بروبچه های مثبت این شکلی " خوش باشی! یا ظاهرن در زمره زنان تحصیل کرده اما ماهیتن از قماش سکینه دایی قزی ها باشی و از اونا بخوای تو هرکاری که کردی برات دست بزنن و سوت و هی هورا بکشن! پس همینکه جسارت عبورازین رتبه رو داشتی فوق العاده باارزشی

با تقدیم احترام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد