وبلاگ من گبه من

 

وقتی بعدازظهر یه روز آفتابی زمستون به سینه کش کوههای سفیدی که با نور خورشید نقره ای شدن نگاه می کنی چه حالی داری ؟ بعد از سالها اومدم تو اکباتان ، تو یه نقطه خاص ،‌ این جایی که من پارک کردم چشم اندازخوبی از کوه های بالا دستی شمال شرق داره فقط از چند نقطه کمربند مرکزی شهر می شه کوهها رو بدون مزاحم دید اینارو قبلن رصد کردیم ولی کم کم داره این نقاط کور می شه ، از درون هوای خفقان آورشهر دیدن کوه برفی با بک گراند آسمون آبی و لکه های سفید ابر، از لحظه های خیلی کمیابه ،عین سال تحویل ، برام اینجا کاری پیش اومده ، کنار بازارچه شماره 10 منتظربازشدن آموزشگاه ، سی دی می خوام . دیگه اثری ازون آموزشگاه نیست منظورم جاییه که قبلن آموزشگاه بوده حالا شده رایانه سرا اینم ازبرکات ثبات اقتصادیه ظرف یه سال یه مکان چند بار تغییرحرفه می ده یه زمانی چقد دوست داشتم خواننده بشم به هوای اونه که الانا یه وقتایی آوای خردر گلستان سعدی راه می ندازم که وا لیلا ! ...... والیلا   والیلا  !  بهتر از واویلا نیست ؟  آوردن نام یه بانو به این بهونه شگون داره ، چشامو خمار می کنمو ابروا تو هم کشیده : همچو فرهادو بود کوهو کنی پیشه ی ما ..... کوه ما .. سینه ی ما ناخن ما تیشه ی ما ..... بمیری ده همراهی کن ! ........ صدامو می گم ! بابا من سنی ندارم الکی هی می گم ۳۸ سالمه به خدا هنوزم حال و هوا و قلب و روحم ۲۸ سالشه می گی نه بیا کورس بذاریم از همینجا تا دربند یا فرحزاد حالا یکم اونور تر یه سری به امامزاده دیوید بزنیم البته ما با خودش کاری نداریم ....بسته به خواست تو ...... خوبه ؟  قبول داری  این فقط تمرین نکردنه که تمام مهارتهای آدمو کم رنگ می کنه ؟

تو ماشین نشستمو یه نگام به کوه ویه نگاه تو مونیتور، بیرون سرده منم گیردادم به مغزم شدید ، خر شدم می خوام خودمو بذارم جای اون کوهنوردی که می خواد روی اون کوه باشه ، حس گرفتم دارم می نویسم ولی هر لحظه با احساس یخ زدن و سُرخوردن و پرتاپ ،نمیدونم تونستم حال اون لحظه رو بگم یا نه همزمان دردوجا بودن از نظر احساسی نه اینجایی نه اونجا هم اینجایی هم اونجا ، بعضی وقتا خریت چه حالی می ده ! وقتی به گذشته ها نگا می ندازی باورت نمی شه الان اینجایی ، چه کارای احمقانه ای ! رانندگی های جنون آمیز ! کوهنوردیای شبانه ! تا امامزاده داود از راه مالرو ! یعنی خودمونو جای اون خرا و قاطرا بارمیزدیم ، اکیپی تو اون بهبوحه های منکرات و کمیته ضبط به گردن با نوارای گوگوش و مرجان و ستارو ویگن و .... نفس کش می طلبیدیم .... کو هماورد میدان ؟! خوب کمیته خدایش برو بچه های باحالم داشت اگه اونا نبودن و حرف مارو درک نمی کردن که تمام وقتمون باید درگیر می شدیم و دعوا مرافه ... اینم بگم که همیشه آدمای ضایع و بی جنبه ای هستن که بهونه دست یه مشت بی جنبه مقابل خودشون می دن در نتیجه همه باید خسارت حماقتای دو طرفو می دادن ، ترو خشک ..... بگذریم آقا درکل حال گیری بود دیگه  راس راسی جوونی پر از دیوونه گیه اما ما دیگه ته کله خرا بودیم کی می دونه  تاس زندگیش روی چه عددایی می شینه ، جف شیش ؟ خوش شانسی همیشه نمیاد سراغ آدم ، اصلن از بازی های بی سر و ته خوشم نمیاد تاس انداختن هم فقط بررسی احتمالاتش قشنگه و الا بیشتر وقت آدما ، صرف از دست دادن خوشبختی می شه ، از دست دادن فرصت ها ، فرصت دوست داشتن ، فرصت کمک کردن ، فرصت فکر کردن ! نه فرصت جمع کردن غنیمت هرچه بیشتر از کشتگان و مجروحان جنگ راز بقا !  بکش تا کشته نشی ! بدزد تا دزدیده نشی ! اگه تو نکنی خب یکی دیگه می کنه ! تو به فکر زندگی خودت باش ! ....  این همون تاس فرصت هاس به خاطر همین من از تاس و ماس خوشم نمیاد  این بخش سیاه ترین جای این نوشته است کی می دونه از اول قرار بوده کجا باشه ؟ چکار کنه ؟ تا چند سالگی تنهایی سربه بالش بذاره ؟ خب ندونه اصلن کجابودن و چکار کردن وقتی مهمه که تو ، قبل ازهرچیز و هر کسی خودتو داشته باشی ،  داشتن خود ، سرمایه خیلی بزرگیه که حوصله گفتنشو اینجا ندارم ، سر به بالش گذاشتن هم اگه توش عشق نباشه ، اگه توش همبستگی روح و روان نباشه همون بهتر که تا یه قرن تنها سر به بالش گذاشت تا مرگ از راه برسه برای همیشه باهاش ازدواج کنه باور کن انسانی تر ازاینه که کودکان فردا در تارهای ناهمگون و مه آلود رها بشن ..... بذار این قسمت سیاه رو تموم کنم ... بسه  ! یادم میاد ده سال پیشم تو یه زمستونی اومده بودیم اینجا ، برای چی ؟ چی بگم .... .برا پیدا کردن خونه یکی از اساتید موسیقی سنتی ، شنیده بودیم آخرین بار اینطرفا دیده شده ،  زندگی آدما چه سرو تهی پیدا می کنه ده سال پیش با تمام کسایی که دور هم بودیم و برای این روزامون آرزوها و خیالات نقاشی می کردیم ، هر کس تو ذهن خودش کلی نقشه خوشبختی پهن کرده بود و با لذت داشت رنگش می کرد و هر آن به بهونه ای الکی با قهقه و مستی از هوش می رفتیم .........چه سرخوشانه !!! الان کی کجاست چه کار می کنه ؟ اینم یه تیکه نوستالژیک از یادآوری چهره و گفتارو خنده و....ووو .. آدمایی که باهم بودیم در فصل ، ماه ، لحظه و شرایط مشابه بعد چند سال ، واقعن الان موجودیت هر کدوم از ما برای دیگری شده سوال

یه وقتایی که نق نق می افته تو جون آدم اینقده غرغرو می شی کم کمَک داغ می کنی وخودت از دست خودت بریون می شی بعد که از خشم می افتی و چشاتو باز می کنی قشنگی و ناز و لبخند می بینی رو صورت صمیمی آدمای مثبت،.... اِ .. اِ....  اون دیوونه هه من بودم ؟! اگه کمی غافل بشیمو و یه لحظه خودمونو وا بدیم سیل لاکردار وحشی ماروهم با خودش به گل می کشه و می بره . باید دفعه بعد جور دیگه ای باشم نمی خوام به مغزم کد بدم که { اگه اینجور باشه ... } بهش می گم { دفعه دیگه اینجوری هستم } دیگه اسیر شدن تو چنگال گرفتاری های این مملکت تازگی نداره همینه که هست منکه نمی تونم همه رو عوض کنم اما می تونم یه خاکی تو سرغلیان احساس خودم بریزم ،‌ سلف کنترل ،  نه که !  یو تیک یوتیک یویتک مای سلف کنترل  ا.ُ.. ا.ُ.. ا ُ  .........

وقتی تو پُرباشی اگه تمام جهان هستی خالی بشه ، فقط تو ! اگه بخوای ! همین تو ! خواهی تونست به تنهایی امید دیگران باشی  پس مقاومت کن و به هر قیمتی خودتو پرنگه دار ..... از عشق !  از خنده !

دیدین یه وقتایی چه هوس های عجیبی به دل آدم می افته نمی دونم چرا الان هوس کردم کاش یه رشته هنری خونده بودم ، سازی ، ضربی ، تمپکی ، سینمایی ، تاتری  کوفتی یه چیزی که باهاش احساسات قلمبه شده روحتو بیرون بریزی چنان تاری بزنی که خودت پربکشی و تا کهکشان بری یا تو یه تاتر چنان حس بگیری که باورت بشه الان تماشاگرا از اینهمه لودگی آمیخته به حماقتت از خنده دل درد می گیرن ، فک کن ! اصلن اهل  ِافه گوز نیستم هر چی که می گم دقیقن احساسمه خواه درست خواه غلط خواه مورد قضاوت و نقد شدید قرار بگیره خواه باعث خنده بشه احساس دیگه آقا جان .... به هم دیگه فرصت نفس کشیدن بدیم !‌ ............... بهتر نیست ؟

روزمره نویسی مثل جریان آب جاری و رَوونیه که نوسینده و خواننده باهاش احساس تازگی می کنن الان میرم ولی برمی گردمو خداوکیلی کلی ادیتش می کنم ..... حالا ببین !  الان این یعنی تهدید !  نه خوشتیپ نه خوشگل نه عزیزم این یعنی اینقدر دوستتون دارم که می خوام بیام بهتون بیشتر توضیح بدم می خوام بگم فک نکنین یه چیزی نوشتمو رفتم ، منم دلم می گیره برای دیدن جای چشمای نازتون که روی این کلمات مونده جای پلک زدناتون جای مهری که روی خطوط این نوشتار دارم ازش انرژی می گیرم .... ممنونم .... از همتون از تک تک شما ......... از تو نازنین 

پ ن :

 

حالا اینو بگم حتمن اکثرن شنیدین ، گبه یه جور بافتنی سنتیه شبیه فرش یا گلیم که حال روز بافنده با رنگ هایی که هر روز بکار می بره توی فرشش نمایان می شه غمگین که باشه بیشتر رنگای تیره و گرفته و شاد که باشه بیشتر رنگای روشن و باز می بافه

 

* این رنگی هارو بعدن اضافه کردم  گفته بودم قبلن ....... نه ؟  که ادیت می کنمو و ازین حرفا بازم ادامه داره اینکار

* این رنگی هم آخرین ادیتم بود ..... بوس

نظرات 3 + ارسال نظر
مرجان دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:56 ب.ظ http://kavir-semnan.blogsky.com/

پیمان جان

کار جالبى بود، این قرمز ها که بعدا اضافه شده، خوشم اومد. یه جور توضیح بود ولى با احساسات همچین غلیظ تر.

شاد باشى

ممنونم از توجه سرکار خانم

خب اونطور که می خواستم از تنور درنیومد اما خوشحالم که منظورمو دریافت کردی یعنی بعضی خط های نوشته نشده رو هم کشف کردی
راستی مرجان اگه نقد شدید هم بکنی من خوشحال میشم چون اونطوری کمرنگ ها رو هم نشونم خواهی داد



شاد باد و خندان

نهال سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:25 ب.ظ http://Fazmetr.blogsky.com

سلام

داستانتو خوندم ....نمیدونم فکر کنم نفهمیدم چیزی رو که میخواستی بفهمم ....
چقدر ای استدلالت برای خونذم یه رشته ی هنری جالب بود !احساسات قلمبه رو بریزی بیرون !چی میشه منم برسم به سن تو و بگم و بگم از خاطراتم و ببینم که چی بود و چی قراره بشه ...

سلام نهال جان

ببین همینکه داستانو خوندی یه نکته توی ذهنت بوجود میاد مثل بذر یه گل ، این بذر خیلی زود جوونه می زنه و رشد می کنه حالا این تویی که باید اونو پرورش بدی

شاد و بالنده

مرجان پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:32 ق.ظ http://kavir-semnan.blogsky.com/

پیمان جان هر دفعه که ادیتش میکنى، گوووویا تر میشه، در هر حال مدل فکر کردنتو دوست دارم، بذار یه اعتراف وحشتناک بکنم، مدتهاى زیادى بود مرد ایرانى این مدلى ندیده بودم، البته الان نسل جدید یه کم بهتر شدن، یعنى بچه هایى که الان تو مایه هاى 25-6 ساله هستن یه کم دارن تو رفتاراشون یه چیزایى رو عوض میکنن ( نه همه، یه درصد کمى) ولى در هر حال تو یه کم متفاوت به نظر میرسى

شاد باشى

مرجان ! همش یه کم ؟؟؟!!!؟؟؟؟

مثلن یه اپسیلون ؟ اندازه یه نوک انگشت ؟؟؟
شانس آوردی که مردا به این راحتی گریشون نمی گیره ! وگرنه الان اقیانوسی اینجا موج می زد (چشمک)

ممنونم از لطف و نگاه ظریفت ، نظرتم به دیده منت می پذیرم
خب راستش دوست دارم تفاوتهای مثبت زیادی داشته باشم اونم نه اتوماتیک بلکه با نقد و بررسی دائمی خودم ، ببین تمام اون اشکالاتی که از فرهنگ مخصوصن تیپ مرد ایرانی توی پستام گرفتم قبل از هر کسی خودمو نگاه کردم یعنی اول باید اون مشکل در خودم یا نباشه یا ازبین رفته باشه و قبل ازاینکه از کسی بخوام بره جلو آینه ، خودم رفتم
خوشحالم ازینکه نسل جدید داره بهتر می شه منم دوست دارم در کنارشون باشم

شادو خندان باد بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد