یک از هزاران (۳)

 

 با اینکه رشته تحصیلی من فنی و ریاضیه و تو بخش تخصصی خودم جدی هستم در کنارش علاقه شدیدی به علوم انسانی دارم در حالیکه کمتر کسی رو پیدا کردم این روحیه رو داشته باشه ، اونایی که تو رشته های فنی هستن خیلی علاقه ای به دانش های انسانی اجتماعی ندارن و اونایی هم که تو رشته های روانشناسی و تاریخ و جامعه شناسی و حقوق و ادبیات و زبان و ..و...  چندان علاقه ای به فنی و ریاضی ندارن و چه بسا ازش متنفرهم هستن ، بَرو بچه های پزشکی هم یه عوالم خاصی دارن منظورم پولکیاشون نیست اونا که از جرگه بشریت بیرون افتادن (جدی گفتم ) بیشتر کسانی رو می گم که بواسطه دیدن پی درپی صحنه ها و حوادثی از جنس بیماری و درد ، مرگ  و خون و تیغ و کما و گریه و فریاد و فغان و ..و....  یه جورایی انگار عصب ها و قلبشون تغییر ماهیت داده و جنسش عوض شده که البته خیلی هم عجیب نیست این مقدمه رو گفتم تا بگم همین ویژگی وحسی که من دارم باعث شده تو شناخت آدما خیلی ادعام  بشه ! از طرفی به آدمایی که تو این مایه ها هستن به شدت علاقه مندم و به کسانی که فارغ از تخصص شون به دانش انسانی بها می دن و بدون دریافت پول و پست ، براش وقت و انرژی صرف می کنن  بی نهایت ارزش قائلم  ..... حالا یکی بگه اصلن این چه ربطی داشت ؟! آقا !خانم ! ما چاکرهمه بچه باحال ها و خوش تیپا * هستیم و از وجودشون بهره مند می شیمو براشون آرزوهای خوب خوب داریم ( خیلی لاتی شد ) ..........

سه روز تموم ازهمکارم خبری نشد به خونشون زنگ زدم اونا هم اظهار بی اطلاعی کردن البته ازین عادتا داشت همینم باعث شده بود که ما خیلی نگران نشیم اما خانم منشی چطور ؟ .........ازون چرا خبری نبود ؟  شرکت دو بخش داشت ، بخش پشتیبانی-اداری ، از تلفن ها و ارباب رجوع تا خرید و فروش و جمع آوری اطلاعات مزایدات ، تبلیغات ، بازارو سازمانها و ارز و بورس  و .... ( در اندازه بسیار محدود ) که یه گروه چهار نفره اینجا کار می کردن از جمله خانم منشی

 بخش دوم که اصلی محسوب می شد بخش فنی بود مونتاژ ، اسمبل ، تعمیر ، تعویض قطعه و نصب سیستم عامل وبرنامه اصلی و نرم افزارهای کاربردی و خدمات کامپیوتری و یه وقتایی هم با گرفتن سفارش ، نوشتن برنامه های کوچکی با C++ یا  ویرشوال سی ، تو این بخشم یه گروه چهار نفره با خودم ، کار می کردیم  یادتون باشه اینایی که دارم می گم مال دهه هفتاده وقتی که به جز چند شرکت گردن کلفت با سرمایه های دولتی و ازاون لحاض ! مابقی  عددی نبودیم با این حال ما جز بهترین ها در رده خودمون بودیم همکارانی که همدوره ما هستن می فهمن من چی می گم داستان داس هفتی که هیچ وقت به بازار نیومد  ..... ویندوز 3.1  ، رم هشت مگی  و ........اینترنت ، این یکی خیلی جالب بود سال ۱۳۷۱ یه مثلث متشکل ازمرکزتحقیقات فیزیک نظری ، دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه گیلان اولین پیشگامانی بودن که از طریق پروتکل UUCP برا اولین بار تو ایران با دنیای آزاد ارتباط برقرارکردن اونم فقط در حد تبادل ایمیل ، سال ۷۳ موسسه ندا رایانه از طریق ماهواره " کد ویژن " (Cadvision) کانادا ، اولین ISP  ایران رو راه اندازی کرد وسرانجام در سال ۷۴ شرکت « امور ارتباطات دیتا » تاسیس شد و پایه اینترنت تو کشور گذاشته شد این یه تیکه رو گفتم تا بگم ما جزء اولین ها بودیم که همون وقت با هزار پارتی و رابطه تونستیم یه اکانت از اینجا بگیریم و با چه سیستم محرمانه بازی و این حرفا اونم فقط برای یک ماه که کاملا برای شرکت ما جنبه تبلیغاتی داشت ..... وای ! اصلن باور کردنی نیست حالا با این همه محدودیت و فشاری هم که رو ایرانه بازم نمی شه اونروزا رو باور کرد از داس و فرترن .......تا ویستا ، جاوا ، پایتون و.... هزار پروتکلی که روزانه تولید می شه .........  بچه ها اینا هم ربط داشت      نه ؟!

روز چهارم از خانم « پ » (همکار بخش پشتیبانی ) خواستم از روی پروفایل ایروانی شمارشو برداره و اونو پیدا کنه اما نشد کسی جواب نداد خیلی کلافه بودم اون اتفاق یه کم ذهنمو به هم ریخته بود طبق عادت پاشودم رفتم بیرون تا یه هوای تازه بخوره تو سرو صورتم که به خانم ص یاد تو راه پله برخوردم سلام و حال احوال پرسید چیزی شده مهندس ؟  گفتم آره بچه مون بازم گم شده دارم می رم کلانتری اطلاع بدم ، زد زیرخنده و گفت رنگ لباس و کفش و کلاشو یادت نره با یه نیشخند گفتم ایدفعه یه کم فرق می کنه دکتر ! گویا از لحنم گرفت که یه موضوع خاصی باید باشه ...... گفتم شما بفرماین من چند دقیقه دیگه میام موسسه پیشتون .............. 

هرچی بیشتر توضیح می داد من چشام بیشتر گرد می شد علی خان ب ر.ز.یی می گفت همون زمانی که شما آگهی داده بودین یه خانمی اومد اینجا و یه سوالاتی کرد که عجیب بود من دیدم طرف مشکوک می زنه دست به سرش کردم رفت ولی از وقتی که دیدم دقیقا همون خانم (شورانگیز)  اینجا مشغول به کار شده برام یه کمی جالب بود .... حالا مگه طوری شده ؟ پرسیدم سوالای ایروانی چی بوده گفت بعضیاش عادی بود مثل : این شرکت کی تاسیس شده شریکاش چند نفرن مجردن یا متاهل اینجا مال خودشونه یا اجاره ایه ولی اینکه می گفت من اصلن نیاز مالی ندارم فقط می خوام با آدمای با کلاس همکار بشم به نظر شما منو قبول می کنن و.... از همه عجیب تر اینکه پرسید می شه شبا اینجا موند بعد انگاری احساس کرد بد شد ، حرفشو عوض کرد و گفت منظورم اینه که اینجا شبا کسی هم می مونه ؟  یه کم منو به شک انداخت .

داشتم به حرفاش فکر می کردم که خانم ص.یاد با دستای خیس ازآشپزخونه اومد بیرونو با لبخند پرسید چیه بازم دارین پشت سرمردم حرف می زنین ؟! داشت می خندید که با شیطنت ازش پرسیدم خانم دکتر پیشنهادتون چی شد ؟ خیلی محکم گفت پای حرفم هستم ! گفتم به خدا اگه بدونم راست می گی جیک ثانیه ترتیبشو می دم من با اتفاقاتی که داره می افته خیلی به ادامه ماجرا با ایشون خوش بین نیستم انگاری با این حرف حس زنونشو قلقلک دادم .... با قافیه جدی پرسید طوری شده ؟ گفتم نه ! یعنی هنوز نه !  ولی از آینده نگرانم پرسید از آینده چی ؟ گفتم شرکت ....

یه مکث کوتاهی کرد و با شیطنت پرسید راستی مگه بنا نبود منو استخدام کنید چی شد ؟ بیام ؟ آقای ب.رزویی گفت یکی زرنگ تر از شما بود فکر کنم طرفو تورش کرد تموم شد ! من و ص یاد انگاری جا خورده باشیم دوتایی در یک آن گفتیم کیو ؟؟؟

 

ادامه دارد

 

* خوش تیپ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد